سفارش تبلیغ
صبا ویژن


منابع : نشریه گلستان قرآن، شماره 19 |  گنجینه معارف

شیخ شهاب الدین سهروردی از معدود عرفا و فیلسوفانی بوده که برای بیان اندیشه های خود از قالب داستانی نیز بهره می بردند. «داستان غربت غربی» یا «الغربه الغربیه» از جمله داستان های سهروردی است. او در این داستان با توجه به آیات شریفه قرآن و با استمداد از ذهن خلاق خویش اطوار وجود انسان و تحولات هستی را در قالب قصه و با زبان رمز مورد ارزیابی قرار می دهد.

در این داستان، قهرمان داستان به اتفاق برادر خود که عاصم نام دارد از دیار ماوراء النهر به منظور صید گروهی از مرغان ساحل دریای سبز راهی بلاد مغرب می شوند ولی ناگهان به روستایی می رسند که «قیروان» نام دارد و افراد آن از ستمکاران بودند. ادامه ماجرا را باهم می خوانیم.

 

داستان غربت غربی / شیخ شهاب الدین سهروردی

منابع : نشریه گلستان قرآن، شماره 19 |

 

 

شیخ شهاب الدین سهروردی از معدود عرفا و فیلسوفانی بوده که برای بیان اندیشه های خود از قالب داستانی نیز بهره می بردند. «داستان غربت غربی» یا «الغربه الغربیه» از جمله داستان های سهروردی است. او در این داستان با توجه به آیات شریفه قرآن و با استمداد از ذهن خلاق خویش اطوار وجود انسان و تحولات هستی را در قالب قصه و با زبان رمز مورد ارزیابی قرار می دهد.

در این داستان، قهرمان داستان به اتفاق برادر خود که عاصم نام دارد از دیار ماوراء النهر به منظور صید گروهی از مرغان ساحل دریای سبز راهی بلاد مغرب می شوند ولی ناگهان به روستایی می رسند که «قیروان» نام دارد و افراد آن از ستمکاران بودند. ادامه ماجرا را باهم می خوانیم.

به مجرد این که ستمکاران روستای قیروان از قدوم ما آگاه شدند و از این واقعیّت نیز آگاه شدند که ما فرزندان شیخ هادی ابن الخیر یمانی هستیم ما را گرفته و با غلّ و زنجیر بستند و به زندان افکندند. زندانی که ما در آن افتادیم چاهی بود که قعر آن را پایانی پیدا نبود. بر بالای آن چاه که در حضور ما تعمیر شده بود قصری محکم وجود داشت که برج های بسیاری در آن قرار داشت. به ما گفته شد هنگام شب و به طور مجرّد می توانید به این قصر فراز آیید اما بامدادان چاره ای ندارید جز اینکه دیگر بار در بن همان چاه فروافتید. در قعر آن چاه تاریکی ها چنان متراکم بود که هرگاه دست خود را بیرون می آوردیم هرگز نمی توانستیم آن را مشاهده نماییم ولی شب هنگام بر آن قصر می آمدیم و از روزن به فضا نگاه می کردیم.

بسیار اتفاق می افتاد که فاختگان از شاخسار خود در انبوه درختان زیبا و بهم پیچیده پرواز کرده بسوی ما می آمدند و از اوضاع و احوال جایی که قرقگاه بشمار می آید خبر می آوردند. گاهی نیز بارقه هایی از روشنایی از جانب ایمن شرقی درخشیدن می گرفت و از تخت و سریرهای آراسته و زیبای نجد آگاهمان می ساخت.

در این هنگام بوی خوش درختان بر وجد و سرور ما می افزود و شوق و آرزوی وطن در وجودمان برانگیخته می گشت. در همان هنگام که شب ها بر بالای قصر بسر می بردیم و روزها در قعر چاه، هدهد را دیدیم که درحالی که رقعه ای از وادی ایمن در منقار خود داشت در یک شب روشن مهتابی با درود و سلام از روزن وارد شد. سخن هدهد با ما به این ترتیب آغاز شد که گفت: «به راه رهایی شما واقف گشتم و برای شما از سبا خبر یقین آورده ام آنچه من آورده ام در همین نامه که از پدر شما است به طور مشروح نوشته شده است.

سر نامه را گشوده و آن را برخوانیدم در آنجا نوشته شده بود: این نامه از هادی پدر شما به شماست و آن بنام خدای رحمان و رحیم آغاز می گردد. ما شما را تشویق کردیم ولی شما اظهار اشتیاق ننمودید ما شما را بسوی خویش خواندیم ولی شما به سوی ما نیامدید ما به شما به اشاره فهماندیم ولی شما نخواستید بفهمید.

در همان نامه به شخص من اشاره کرده بود که «ای فلان! اگر می خواهی تو به همراه برادرت عاصم از این جایگاه رهائی یابید در عزم بر سفر به هیچ وجه سستی بخود راه مدهید و رشته محکم ما را که همان جوزهر[1] فلک قدسی است و بر تمام نواحی و جوانب کسوف مستولی می باشد سخت بگیرید.»

در نامه افزوده بود که چون به وادی مورچگان برسی دامن خود را بیفشان و بگو سپاس مرخدای را عزّ و جل که ما را زنده گردانید پس از آن که مرده بودیم و پایان همه امور نیز خود او می باشد. اهل و عیال خود را به قتل رسان و به راه خود بدان گونه که مامور گشته ای ادامه بده.

در کشتی نشین و رفتن و ایستادن آن را بسم الله بگو. خلاصه همه آنچه را در راه ما واقع است در نامه شرح داده بود. در این هنگام هدهد به پیش رفت و آفتاب به بالای سر ما رسید زیرا ما به پایان سایه رسیده بودیم سپس در کشتی نشستیم و آن کشتی در میان موج هایی که همانند کوه ها بودند ما را به پیش می برد ما نیز بر آن بودیم که بر کوه طور و جبل سینا بالا رویم و صومعهء پدرمان را زیارت بنماییم.

در همین هنگام موج دریا میان من و فرزندم حجاب گشت و او غرق گردید. من دانستم که صبح نزدیک است و موعد پیروان من نیز صبح می باشد. و نیز دانستم که آن روستایی که مردم در آن اعمال زشت و پلید انجام می دهند زیر و زبر خواهد شد و بارانی از سنگ و گل بر آن باریدن خواهد گرفت. سپس به جایی رسیدیم که امواج به تلاطم آمده بود و آب ها دگرگون می شد. در این هنگام دایه خود را که به من شیر داده بود برگرفتم و به دریا افکندم، مادر آنچنان کشتی که دارای الواح بود و آنها با میخ ها و طناب ها محکم به یکدیگر بسته شده بودند همچنان به پیش می رفتیم. پس از آن، بیم پادشاهی که در وراء ما منزل داشت و از روی خشم از همه کشتی ها باج می گرفت کشتی را پاره کردیم.

آن کشتی بزرگ به جزیره یاجوج و ماجوج در جانب چپ کوه جودی رسید در آن هنگام گروهی از پریان که به دستور من عمل می کردند همراه من بودند. چشمه مس مایع و روان نیز در فرمان من بود سپس پریان را فرمان دادم تا در چشمه مس مایع بدمیدند تا این که آن مس ها همانند آتش شده پس در ان هنگام سدّی ساختم که به وسیله آن از یاجوج و ماجوج جدا می گشتم و وعده پروردگار من به درستی به تحقّق پیوست. در بین راه جمجمه ها و سرهای عاد و ثمود را دیدم در حالی که بر تخت های ایشان قرار گرفته بودند تهی و پوسیده شده بودند.

ثقلین و افلاک را برگرفتم و آنها را همراه با پریان در شیشه ای که خود آن را به گونه ای مدور ساخته بودم قرار دادم. بر آن شیشه خط هایی ترسیم گشته بود که تو گویی چندین دایره تشکیل می دهند سپس جوی های جاری از جگر آسمان بریدم و هنگام که آب از آسیاب قطع شد آسیاب نیز ویران گشت و هوا به هوا پیوست.

فلک الافلاک را بر آسمان ها انداختم تا این که خورشید و ماه و ستارگان را نرم نماید. پس از آن چهارده تابوت و ده گور که سایه خدا از آنها برانگیخته می شود برستم و در آن هنگام راه خدا را بدیدم و دانستم که راه راست همین است. خواهر خویش را شب هنگام درحالی که به عذاب خدا پوشیده شده بود گرفتم و او تا پاسی از شب را در تاریکی به سر برده و به نوعی از تب و کابوس که به گونه ای از صرع سخت راه می برد گرفتار بود. سپس چراغی را دیدم که در آن روغن بود و از آن نوری ساطع می گشت که در اطراف خانه منتشر می شد و ساکنان خانه از اشراق آن بر می افروختند. من آن چراغ را د ردهان یک اژدهایی قرار دادم که در برج دولاب ساکن می باشد، در زیر پای آن اژدها دریای قلزم واقع شده و بالای سر آن ستارگانی قرار گرفتند که پرتو شعاع آنها را جز خالق آنها و راسخان در علم شخص دیگری نمی داند.

در این هنگام شیر و گاو «اسد و ثور» را دیدم که پنهان شده بودند و کمان و خرچنگ «قوس و سرطان» نیز در جریان ادوار فلکی به هم پیچیده و درهم نور دیده شده بودند - از برج های دوازده گانه - تنها برج میزان باقی مانده بود که در هنگام طلوع ستارهء یمانی از پشت ابرهای نازک در حال استواء و استیلا قرار داشت،ابرهای نازک پرده هایی بودند که عنکبوتان زاویه های عالم عنصری در جهان کون و فساد آنها را به یکدیگر بافته و تنیده بودند. با ما در این حال گوسفندی بود که آن را در بیابان رها کردیم در این لحظه زمین لرزه ها آن گوسفند را هلاک کرد و آتش صاعقه در جانش درافتاد.

هنگامی که مسافت تمام شد و راه پایان یافت و آب از تنور به شکل مخروط جوشیدن گرفت اجرام علوی را مشاهده کرده و بدانها پیوستم و نغمه ها و داستان های آنها بشنیدم خواندن آن آهنگ ها را نیز بیاموختم، آواهای آنها چنان در گوشم اثر می گذاشت که گویی آوای زنجیری است که بر سنگ خارا نواخته می شود.

در این حال از لذّتی که به آن رسیدم نزدیک بود که رگ ها و پی های من از هم فرو گسسته و مفصل هایم از یکدیگر جدا گردند. حالت درکت لذت پیوسته بر همین منوال بود تا این که ابرها از هم فرو پاشیدند و شیمه پاره گشت سپس از غارها و شکاف های کوه بیرون آمدم تا این که توانستم از حجره ها فرو آمده و به سرچشمه حیات رو نمایم، در این هنگام سنگی بزرگ را دیدم که همچون پشته یی سترک بر ستیغ کوه بود. از ماهیانی که در آن چشمه حیات جمع آمده و از سایه آن پشته بزرگ بهره مند شده بودند پرسیدم این پشته چیست؟ و این سنگ بزرگ کدام است؟

در این هنگام یکی از ماهیان از گذرگاهی راه خویش را به دریا پیش گرفت؟ آنگاه گفت: این است آنچه تو آن را می خواستی و این کوه همان طور سیناست و آن سنگ بزرگ صومعه پدر تو است، در اینجا پرسیدم این ماهیان چیستند؟ در پاسخ گفت این ماهیان همانند تو می باشند شما همه فرزندان یک پدر هستید آنان را واقعه ای رخ داده است که با آنچه برای تو پیش آمده همانند می باشد به این ترتیب آنان برادران تو هستند.

چون این سخن بشنیدم و آن را حقیقت یافتم دست به گردن ایشان در آوردم و به آنان شاد شدم. ایشان نیز از دیدن من شاد گشتند در این هنگام به کوه بالا رفتم پدرمان را دیدم که پیری بزرگ است به گونه ای که از تابش نور وی نزدیک است که آسمانها و زمین شکافته شوند.

در اینجا لحظه ای خیره و سرگشته ماندم و بسوی او پیش رفتم سپس او امر درود گفت و من به او سجده بردم و نزدیک بود که در پرتو فروغ تابناک وی ناپدید گردم پس از آن زمانی بگریستم و نزد وی از زندان قیروان شکایت کردم او به من گفت نیکو رستی ولی ناگزیر به زندان غربی باز خواهی گشت و هنوز همه بند را از خود بر نیفکندی سپس چون گفتار او بشنیدم هوش از سرم رفت و مانند کسی که در آستانه مرگ است نزد وی زاری کردم و آه و ناله برآوردم.

پس آنگاه گفت بازگشتن اکنون ضروری است ولی تو را به دو چیز بشارت می دهم یکی این که چون اکنون به زندان بازگردی ممکن است بار دیگر بسوی ما بازگشته و هرگاه خواسته باشی به آسانی به بهشت ما در آیی.دوم این که سرانجام از همه چیز رهایی یافته و درحالی که همه شهرهای غرب را پشت سر گذاشته ای به آستانه ما وارد خواهی شد. پس به آنچه او گفت خوشحال گشتم سپس او بار دیگر به من گفت این کوه طور سینا است و بالاتر از این، کوه طور سینین می باشد که جایگاه پدر من و جدّ تو بشمار می آید و من نیستم نسبت به او، مگر همانند آنچه تو به من نسبت داری.

ما را اجداد دیگری نیز هست، این امر تا هنگامی است که نسبت ها به ملکی پایان پذیرد که او جدّ اعظم بوده و او خود نه دارای جدّ است و نه دارای پدر. همه ما بندگان او بوده به نور او روشن می شویم و به راهنمایی او راه می یابیم او از هر روشنی روشن تر است و از هر بالایی نیز بالاتر است او بر هرچیز متجلّی و آشکار است. همه چیز نابود است مگر وجه او.من در این داستان بودم که حال بر من دگرگون شد و از هوا به مغاکی میان گروهی بی دین و زندانی در دیار مغرب فرو افتادم از آنچه گذشت مرا چندان لذّت بماند که توانایی توصیف آن را ندارم. پس آنگاه بانک برآوردم و زاری کردم و بر جدایی دریغ خوردم و این راحت خوابی خوش بود که زود بگذشت. خداوند ما را از اسارت طبیعت و بند هیولا رها سازد و بگو سپاس مرخدا را زود باشد که آیات خود را بشما بنماید و شما او را بشناسید و خداوند از آنچه شما انجام می دهید هرگز غافل نمی باشد بگو سپاس فقط از آن خداست بلکه بیشتر ایشان نمی دانند.

 

پی نوشت ها:

 


 

[1] جوزهر یک اصطلاح نجومی است که ابوریحان بیرونی درباره آن می گوید: چون سطح فلک مایل بگرایست از سطح منطقه البروج بضرورت هر دو دایره به دو جای برابر تقاطع کردند همچنان که منطقه البروج با معدل النهار به دو جای برابر تقاطع کرده است پس نام جوزهر بر این هر دو نقطه همی افتد آنگه چون یکی از دیگری جداخواهی کردن بدان که آن تقاطع که چون ستاره ای از وی بگذرد بشمال اوفتد از منطقه البروج راس خوانند و آن دیگر که به جنوب اوفتد ذنب خوانند و به جوزهر منسوب کنند.


مشخصات مدیر وبلاگ
لوگوی وبلاگ

بایگانی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
لینک‌های روزانه
صفحات اختصاصی
دسته بندی موضوعی
وبلاگستان امام صادق(ع) ، امام خمینی ، سیاسی ، انقلاب اسلامی ، رهبر ، شهدا(وصیت نامه) ، امام خامنه ای ، ما می توانیم. ، ولایت ، انقلاب ، حجاب ، حماسه 9دی ، امام خمینی (ره) ، اجنماعی ، باشگاه مخاطبان ، دینی ، وبلاگستان امام صادق (ع) ، موج وبلاگی من یک بسیجیم ، میدان ژاله ، نفوذ تفکر امام خمینی (ره) در اسپانیا و آمریکای لاتین ، نقش روحانیت در گستره فرهنگ دینی بعد از انقلاب اسلامی ، نوع اجتهاد حضرت امام ، همراه با رزمندگان ، و آن روز قلب ملت از کار ایستاد ، سید روح الله خمینی ، سیرة رهبری ، شجاعت امام ، شخصیت امام خمینی (ره) ، شهادت حاج آقا مصطفی خمینی ، ویژگی های مکتب سیاسی امام خمینی ، مجموعه رفتار امام با طلاب ، مرگ بر آمریکا ، جمعه خونین تهران ، رهبری امام خمینی (ره) ، زن چادری ، زندگی امام به روایت امام ، سیاست خارجی در کلام امام راحل ، شهید مطهری ، شکنجه گاه مخفی ساواک ، طلاب ، عاشورای حسینی سرچشمه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) ، عشق به ولایت ، عقل و عشق ، عوامل شتاب‌زای انقلاب اسلامی ، فضایل اخلاقی ، قدیمی ترین سند مبارزاتی امام خمینی 1323 شمسی ، گشتی در کتاب خانه شخصی رهبر انقلاب ، اخلاق دانشجویی از زبان امام خمینی ، اگه دوست داری چادری باشی بخوان! ، امریکا ، 17شهریور ، آرمان های انقلاب اسلامی ، آمریکا در اندیشه روح الله ، آیةاللَّه خامنه‏ ای ، خاطرات ، خاطراتی درس آموز از زندگی مقام معظم رهبری ، در حدیث دیگران ، دیدگاه امام خمینی (ره) ، بازخوانی پرونده تهاجم فرهنگی از نگاه رهبر حکیم انقلاب ، بسیج ،
آمار وبلاگ
بازدید امروز : 163
بازدید دیروز : 28
کل بازدید : 666610
کل یاداشته ها : 462
دوستان

«دیداردوست» پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار گاهِ رهایی جاده های مه آلود عاشقانه می گویم مهندس محی الدین اله دادی {choobak33} {یادداشت های شخصی خودم} «ستارگان دو کوهه» {شلمچه} «نیمکت آخر» {خاطرات دکتر بالتازار} {چشمه دانش} {سلمان علی (ع)} تراوشات یک ذهن زیبا پیامنمای جامع «دلبستگی امام زمان(عج)...به امام (ره) و شهدای عصر من {دوستدار علمدار} {نور اهلبیت *علیهم السلام} «عطر یاس» طوفان 2012 «بچه های خدایی» بچه های خدایی «هدهد» دل شکســــته {برادران شهید هاشمی} «welcome to my profile» Manna «محمد قدرتی» {شلوغی های من} «نه/دی /هشتادوهشت» «متین» «ذوالقرنین » Note Heart موزیک انلاین رویابین «اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...» «صاعقه» {برو بچ ادبی} {ستاره خاموش} عفاف و حجاب «عشق و تنهایی» «حاج احمد متوسلیان» {مـــــولا علی جان} فرزند روح الله... میم مثل مغنیه «میم مثل مغنیه» {از فـرش تا عـــرش} «سفیر نور» «دیدبــــــــــــــــــــان» «ایریت نام عبری گل نرگس است» مناجات با عشق {پیروان ولایت } مطالب جالب your memoirs {هدیه با شکوه خدا... } شورای شهراندیشه صاعقه 90 PERSIAN جهاد سیاسی سایت فرهنگی،اجتماعی،سیاسی و خدمات کانون فرهنگی حجت بن الحسن عجل الله سایت چندرسانه ای سیاسی فرهنگی بچه بوستان حجاب کوثر بی کرانه کنکاش پایگاه بسیج مسجد المهدی (عج) دارک سایت علمی آموزشی دیده بان رایحه خوش اندیشه یک قدم تامهدویت صیاد 30 یا سی مسائل روز وبلاگ جوانان جوانی کانون سبز انتظار جاهدین زینت زن حجاب، صدفی برای مروارید... زیباترین شکیب دختر با حجاب بت شکن ایران چترِ باز یک اسمان ستاره گلستان شهدا واحد 106 لشگر امام حسین (ع) اصفهان یک لحظه انتظار جوانه صبح دیگر در راه است.. مسائل روز گلستان شهدا صدف حجاب انتظار سبز صراحت تا زنده ایم رزمنده ایم..(مرصاد) رنــــــــــــــــگ نــــــــــــــــــو روایتگر بهترین راه رسیدن به خدا رایحه خوش اندیشه قاصدک محمد(ص) پیامبر مهر- یک خبرنگار عاشقان ولایت فقیه مبارزه باجنگ سایبری باهم و در کنار هم نوید احیا نصر19 نقد آزادانه نسیم انتظار نائب مهدی بسم رب المهدی جنگ نرم مرصاد20 اولی نیستم.امابهترینم پلاک یعنی... کوکما(2)شهدای لسان الارض نحر خین جنت110 I'm from Iran ( The Islamic Republic of IRAN ) حوزه 6 بسیج دانش آموزی شهیدفهمیده اصفهان گنج عشق ماهنامه حوزه مقاومت 6 بسیج دانش آموزی استان اصفهان دانشگاه پیام نور فریمان جهان اسلام اصفهان دیار نصف جهان مذهبی فرهنگی امام مبین اختراعات روز دنیا ایستگاه بهشت دانلود دیده بان DEAR IRAN ضامن اهو دل نوشته های سیاسی فرهنگی راهنما و آموزش و خدمات وبلاگ نویسی بوی سیب بی دریا پایگاه بسیج امام محمد باقر(ع)کندر سیج بدنه فعال ملت است پایگاه بسیج خواهران مسجدالمهدی(عج) دارک .بسیج خواهران سیاوشکلا عصر انتظار عاشقان حسین آسمونی برای ایرانیان انتقاد گوناگون سیا شناخت فراماسون ها فراماسونری انجمن علمی دانشگاه پیام نور خواف حقیقت آخرین پیشوا وبلاگ اطلاع رسانی ابوذر غفاری فرصت آرامش من. روستای دنیای مجازی 1دل بامحبت اصفهان دیار نصف جهان دیار نصف جهان تهاجم خاموش پایگاه اطلاع رسانی بخش ششطراز نگین هستی پایگاه جامع اطلاع رسانی شهدائ استان اصفهان سایت خبری صاحب نیوز پایگاه سید احمد خمینی پایگاه شهید رجایی از شعار تا حقیقت برهان پایگاه بسیج نورالائمه ع حوزه 12 بقیه اله شهید باکری بسیجی بچه مسجدی امان از دل زینب امام خامنه ای خدا قوت پایگاه شهید چمران اصفهان دیده بان رهبر عزیزم ستیز با عاشورا وبلاگستان امام صادق(ع) پایگاه المهدی (عج) منتظر رضوان الشهدا گرداب «امیر سرلشگر بسیجی شهید عباس بابایی» «طلبه مثبت» «داستانهای قرآن» «بصیرت اسلامی» «طلبه مثبت» «صراط» «ذی القربــــــــــــی» درد و دل «بچه شمرون» رهبر مجازی! بچه های مسجد محله مهدیه نسیم بیداری پایگاه مقاومت شهید دستغیب ارزان یاوران حرم پایگاه خاتم الانبیاء کنیز مادر درد و دل حضرت موعود زندگی از نوع اسلامی با قرآن و اهل بیت به سوی ظهور انعکاس حقیقت ما بمب هسته ای از جنس ایرانیم!!! تلالو 16 ام ابیها (س) شهیده اعظم خوش نویسان شهیده عصمت رجب زاده خـــــادم بچه ارزشی ها سایت تفریحی و سرگرمی* همه چی از همه جا * نوید احیا «همه چی از همه جا» منتظر چترِ باز {قرآن پژوهی} {پایگاه سایبری کلاله} {گلستان بلاگ} {نسیم زندگی the breeze of life} {جمجمه ات را بخدا بسپار } {دانشجویان پیرو خط امام خامنه ای} جنگ نرم«پایگاه بسیج المهدی» «باران رحمت» از همین سی ودو حرف کانون فرهنگی شهید مفتح سال حماسه سیاسی و حماسه اقتصادی هیچش کناره نیست امید نا امیدا (وبلاگ تخصصی عشق و وفا) السلام علیک یا فاطمه الزهرا {چریغ} {معاونت تبلیغ وآموزش های کاربردی حوزه های علمیه} «جبهه فرهنگی مذهبی حضرت روح الله » دختران حماسه بانـوی آب و آفتـاب {ثامن تم} {حوزه 6دانش آموزی استان اصفهان} «شمیم ظهور» من دیپلمات نیستم، انقلابی ام تـربــــــــــت عــــرش کوثر نیوز من عاشق بسیج اصفهان هستم! نوید احیا یه انقلابی روزهای مدرسه سیب آبی بسیج مکتب عشق انعکاس حقیقت ما بمب هسته ای از جنس ایرانیم!!! سنگر مجازی فرهنگی هیچش کناره نیست امید نا امیدا (وبلاگ تخصصی عشق و وفا) حماسه سیاسی،حماسه اقتصادی بصیرت مداحان اهل بیت نسیم بیداری محله مهدیه (یاقوت آسمانیها) انتظار تنها در مبارزه است! یوسف زهرا یک لحظه انتظار مسافر باران رحمت شمیم ظهور ایستگاه بهشت زلال همچون آب

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ