خاطراتی از مقام معظم رهبریحفظهالله (1)
بیتوجهی دولت طاغوت به شهرهای محروم
آن زمانى که بنده در ایرانشهر تبعید بودم، به مناسبتهاى مختلف، با مسؤولان ارتباط پیدا مىکردیم. آن وقت به بنده گفتند که یک معاونِ استاندار تا حالا به ایرانشهر نیامده است! در سال 57 در ایرانشهر سیل آمد و هشتاد درصد شهر قطعاً خراب شد؛ یعنى من یک به یک تمام مناطق شهر را با پاى خودم رفتم و دیدم. پنجاه روز ما امداد و پشتیبانى مىکردیم. یک نفر از مرکز که هیچ، از زاهدان هم یک نفر آدم برجست? متشخص به ایرانشهر نیامد که بگوید چه خبر است اینجا!
به صورت ظاهرى هدایایى به وسیل? «شیر و خورشید» فرستادند که اولاً اگر به دست مردم مىرسید، یکدهم نیازهایى که مردم داشتند و یکدهم آنچه که ما تبعیدیها براى مردم فراهم کرده بودیم، نمىشد؛ ثانیاً همان را هم نمىدادند و از آن هدایاى ناچیز، مبالغى هم براى خودشان لازم داشتند تا بخورند.
یعنى اصلاً ایرانشهر که مرکز جغرافیایى و به یک معنا مرکز فرهنگى بلوچستان بوده، همیشه در طول زمان، بکلى مغفولٌعنه بود؛ زاهدان هم همینطور.
براى شتر سوارى و استفاده از شرابِ چند ده ساله به بیرجند مىرفتند و براى اینکه در آنجا عیاشى کنند، بیرجند فرودگاه داشت؛ اما چون در اینجا وسیل? عیاشى فراهم نبود، به بلوچستان نمىآمدند. یعنى هر نقطهاى در کشور - چه بلوچستان، چه هر نقط? دیگر - که محرومیت داشت، مغفولٌعنه بود. مازندران خوب بود، براى اینکه بروند آنجا استفاده کنند. رژیم گذشته اینطورى بود.
یک چیز جالبى به شما بگویم: در مازندران، پنج فرودگاه هست که از زمان رژیم گذشته مانده است!
خاطراتی از مقام معظم رهبریحفظهالله (1)
بیتوجهی دولت طاغوت به شهرهای محروم
آن زمانى که بنده در ایرانشهر تبعید بودم، به مناسبتهاى مختلف، با مسؤولان ارتباط پیدا مىکردیم. آن وقت به بنده گفتند که یک معاونِ استاندار تا حالا به ایرانشهر نیامده است! در سال 57 در ایرانشهر سیل آمد و هشتاد درصد شهر قطعاً خراب شد؛ یعنى من یک به یک تمام مناطق شهر را با پاى خودم رفتم و دیدم. پنجاه روز ما امداد و پشتیبانى مىکردیم. یک نفر از مرکز که هیچ، از زاهدان هم یک نفر آدم برجست? متشخص به ایرانشهر نیامد که بگوید چه خبر است اینجا!
به صورت ظاهرى هدایایى به وسیل? «شیر و خورشید» فرستادند که اولاً اگر به دست مردم مىرسید، یکدهم نیازهایى که مردم داشتند و یکدهم آنچه که ما تبعیدیها براى مردم فراهم کرده بودیم، نمىشد؛ ثانیاً همان را هم نمىدادند و از آن هدایاى ناچیز، مبالغى هم براى خودشان لازم داشتند تا بخورند.
یعنى اصلاً ایرانشهر که مرکز جغرافیایى و به یک معنا مرکز فرهنگى بلوچستان بوده، همیشه در طول زمان، بکلى مغفولٌعنه بود؛ زاهدان هم همینطور.
براى شتر سوارى و استفاده از شرابِ چند ده ساله به بیرجند مىرفتند و براى اینکه در آنجا عیاشى کنند، بیرجند فرودگاه داشت؛ اما چون در اینجا وسیل? عیاشى فراهم نبود، به بلوچستان نمىآمدند. یعنى هر نقطهاى در کشور - چه بلوچستان، چه هر نقط? دیگر - که محرومیت داشت، مغفولٌعنه بود. مازندران خوب بود، براى اینکه بروند آنجا استفاده کنند. رژیم گذشته اینطورى بود.
یک چیز جالبى به شما بگویم: در مازندران، پنج فرودگاه هست که از زمان رژیم گذشته مانده است!
پنج فرودگاه در یک استان که همهاش هم براى رژیم گذشته و آن شخص طاغوت یا نزدیکان او بوده است. فرودگاه رامسر براى استفاده از هتل رامسر که مىدانید براى چه کسانى بوده است؛ فرودگاه نوشهر براى گردشگاه هر سال? طاغوت که برود آنجا و دو ماه استراحت کند؛ فرودگاهى براى یک اردوگاه نظامى که نظامیان وابسته به آنها - که از یک نیروى به خصوصى بودند و نمىخواهم اسم بیاورم- آنجا بروند و خوش بگذرانند؛ فرودگاه دشتناز نزدیک سارى - که امروز فرودگاه رسمى مازندران است و مردم از آن استفاده مىکنند و در گذشته براى الواط و اوباش اولاد رضاخان بوده است - که هزاران هکتار از زمینهاى حاصلخیز را تصرف و یک فرودگاه هم وسطش درست کرده بودند؛ و یک فرودگاه هم در املاک نوکران خودشان در حدود مینودشت.
پنج فرودگاه براى دستگاههاى وابست? به حکومت یا نزدیک به آنها؛ اما مردم، اساتید، مستحقان و بیماران علاجناپذیر مازندران مطلقاً نه از فرودگاه، نه از هواپیما و نه از هیچ تسهیلات دیگرى برخوردار نبودند. آنها هر سال چند بار به مازندران مىرفتند؛ اما به مثل زاهدان در تمام عمر حکومتشان یک بار هم سر نمىزدند؛ این مىشود غبار فراموشى. (1)
خاطرات زندان قزلقلعه
شماها واقعاً یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ اما افرادى که بودند، مىدانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصویر نیست. سال 42 بنده را به زندان قزلقلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانى را هم آوردند.
من از پشت درِ سلول شنیدم که دارند حرف مىزنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر کردهاند. قدرى خوشحال شدم؛ گفتم چند روزى که بگذرد و بازجوییها تمام شود، داخل زندانِ انفرادى هم گشایشى پیش مىآید؛ با اینها تماس مىگیریم و حرفى مىزنیم و بالاخره یک همصحبتى پیدا مىکنیم.
شب شد؛ دیدیم یکىیکى آنها را صدا کردند و بردند. یکساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یک نفر دریچ? روى درِ سلول را کنار زد و گفت: «حاج آقا! ما برگشتیم.» دیدم یکى از همان تهرانیهاست. گفتم در را باز کن، بیا تو. در را باز کرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتى؟ معلوم شد آنها را پاى منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواکیها هجوم مىآورند و عدهاى را همینطورى مىگیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزلقلعه بردند.
از این افراد بازجویى مىکنند، مىبینند نه، اینها کارهاى نیستند و فعالیت مهمّى ندارند؛ لذا آنها را رها مىکنند. وقتى وسایل جیب آنها را مىگردند، تقویمى از این شخصى که او را بازگردانده بودند، پیدا مىکنند که در یکى از صفحات آن با خط بدى یک بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:
جمله بگویید از برنا و پیر لعنتالله رضا شاه کبیر
او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ کرده بود، نه جایى آن را نقل کرده بود؛ فقط در تقویم جیبىاش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محکوم کردند! (2)
نماز اول وقت در قطار
امروز در کشور ما این جهات [نماز اول وقت] قابل مقایس? با قبل از انقلاب نیست. شماها اغلب قبل از انقلاب را یادتان نیست. عجیب بود! هم اینجا، هم بعضى جاهاى دیگر.
ما عراق رفته بودیم، یک سفر عتبات مشرف شدیم، هر کار کردیم براى نماز صبح، توقّف نکرد؛ یعنى اصلاً نمیشد؛ جورى تنظیم کرده بودند که نمیشد. و بنده مجبور شدم از اواخر قطار - که نزدیک ایستگاه یا اوائل ایستگاه بود - خودم را از پنجره بیندازم بیرون، که بتوانم نماز بخوانم؛ چون در داخل قطار کثیف بود و نمیشد نماز خواند. به هر حال، این چیزها هیچ رعایت نمیشد. حالا خیلى تفاوت کرده؛ منتها بیش از اینها انتظار هست. اهمیت نماز باید معلوم باشد. (3)
تفریح طلبگی
ما متأسفانه سرگرمیهای خیلی کمی داشتیم؛ این طور سرگرمیها آن وقت نبود، البته پارک بود، ولی کم و خیلی محدود، مثلاً در مشهد فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیطهایش، محیطهای خیلی بدی بود. ما هم خانوادههایی بودیم که پدر و مادرها مقید بودند، اصلا نمیتوانستیم برویم. برای مثال ما در دور? جوانی، امکان اینکه بتوانیم از این مرکز عمومی تفریحی استفاده کنیم، وجود نداشت؛ بخاطر این که این مراکز، مراکز خوبی نبود، غالباً مراکز آلودهای بود.
دستگاههای آن وقت هم مقداری سعی داشتند که مراکز عمومی را آلود? به شهوات و فساد بکنند؛ این کار تعمّداً و با برنامهریزی انجام میشد. آن وقتها این را حدس میزدیم، بعدها که قراین و اطلاعات بیشتری پیدا کردیم، معلوم شد که واقعاً همینطور بوده است؛ یعنی با برنامهریزی، محیطهای عمومی را فاسد میکردند! لذا ما نمیتوانستیم برویم. بنابراین تفریحهای آن وقتِ ما از این قبیل نبود.
تفریح من در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرس? خودمان - مدرسهای داشتیم، مدرس? نوّاب - میرفتیم؛ جوّ طلبهها برای ما جوّ شیرینی بود. طلبهها دور هم جمع میشدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات میکردند و حرف میزدند. محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آن جا دور هم جمع میشدند. علاوه بر این، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلی خوبی بود. آنجا هم افراد متدین، طلّاب، روحانیون و علما میآمدند، مینشستند و با هم بحث علمی میکردند؛ بعضی هم صحبتهای دوستانه میکردند. تفریحهای ما اینها بود.
البته من از آن وقت، ورزش میکردم؛ الان هم ورزش میکنم. متأسفانه میبینم جوانهای ما در ورزش، سستی میکنند؛ که این خیلی خطاست. آن وقت ما کوه میرفتیم، پیادهرویهای طولانی میکردیم. من با دوستان خودم، چندبار از کوههای اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم.
از اینگونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحهای سرگرم کنندهای بود که خارج از محیط شهر محسوب میشد.
حالا که در تهران، این دامن? زیبای البرز و ارتفاعات به این قشنگی و خوب هست؛ من خودم هفتهای چندبار به این ارتفاعات میروم. متأسفانه میبینم نسبت به جمعیت تهران، کسانی که به اینجا میآیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده میکنند، خیلی کم است! تأسّف میخورم که چرا این جوانهای ما از این محیط طبیعی و زیبا استفاده نمیکنند! اگر آن وقت در مشهد ما یک چنین کوههای نزدیکی وجود داشت- چون آن وقت در مشهد، کوههای به این خوبی و به این نزدیکی وجود نداشتیم - ماها بیشتر هم استفاده میکردیم. (4)
اینترنت ملی
فیسبوک سیاه، دام جدید هکرها
شهادت علی اصغر حسین(علیه السلام)
سیر نمایشگاهی حجاب
تجربه ای زیبا با وبگردی در وبلاگستان امام صادق(ع)
شمر امروز
من یک بسیجیم
سیر نمایشگاهی ما می توانیم-1
سیر نمایشگاهی ما می توانیم-1(سری دوم)
سیر نمایشگاهی حجاب در بیانات مقام معظم رهبری
سیر نمایشگاهی بیانات رهبری در رایطه با حجاب
به عمل کار برآید به اشک ریختن نیست
حماسه «نهم دی ماه» در کلام حضرت آیتالله خامنهای
اعجاز قرآن ، قسم به انجیر و زیتون ...
دیدار اعضای مجمع خیرین سلامت کشور با رهبر انقلاب
مجموعه چندرسانهای: «بیخواص»
بازدید دیروز : 508
کل بازدید : 665858
کل یاداشته ها : 462