روز مبعث آغاز رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله، نشاطی روح افزا بر عالم هستی دمیده شد. در آن روز با بعثت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله زیباترین و کامل ترین نقش جهان بشریت به ظهور رسید و بهترین فضیلتها و خصلتهای پسندیده اخلاقی به آدمیان غرق در جهالت و هواپرستی، عطا گردید.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در تبیین اهمیت اخلاق خوب فرمود: «بُعِثْتُ بِمَکارِمِ الاَْخْلاقِ وَمَحاسِنِها؛(1) به پرورش اخلاق کریمانه و نیکو مبعوث شده ام.»
بی تردید، تمام صفات کمالی و فضائل اخلاقی در وجود مقدس آن حضرت بیکم و کاست جمع شده بود؛ چرا که آن بزرگوار دست پرورده پروردگار(2) و گل سرسبد جهان هستی و کامل ترین انسان روی زمین است. شجاعت، عدالت، صداقت، امانت، عطوفت و مهر و محبت، حسن خلق و در یک کلام، تمام ویژگیهای پسندیده انسانی، به نحو احسن و اتمّ در شخصیت آن جناب نمایان بود.
امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ اللّه َ تَعالی خَصَّ رَسُولَهُ بِمَکارِمِ الاَْخْلاقِ فَامْتَحِنُوا اَنْفُسَکُمْ فَاِنْ کانَتْ فیکُمْ فَاحْمِدُوا اللّه َ عَزَّوَجَلَّ وَارْغَبُوا اِلَیْهِ فی الزِّیادَةِ فیها؛(3)
خداوند متعال رسول خویش را به اخلاق نیکو مخصوص گردانید. پس شما خود را امتحان کنید، اگر اخلاق نیک آن حضرت را در خود یافتید، حمد خدای عزیز و جلیل را به جا آورید و از خدا بخواهید تا آن را در شما بیافزاید.» آن گاه امام صادق علیه السلام در ادامه، ده خصلت والا از ویژگیهای اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله را به این ترتیب برشمرد: یقین، قناعت، بردباری، شکر، حلم، حسن خلق، سخاوت، غیرت، شجاعت و جوانمردی.(4)
تمام این اوصاف زیبا برگرفته از آموزههای وحی بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در رفتار و اخلاقش جلوه گر ساخته بود تا آنجا که معروف شده: او قرآن مجسم است.
مهرورزی و حسن خلق آن چنان در وجود حضرتش میدرخشد که دوست و دشمن را به تحیّر واداشته است؛ اما مهم ترین نکته آموختنی از سیره نبی مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله این است که آن وجود با عظمت با این حال، همواره دعا میکرد که: «اَللّهُمَّ حَسِّنْ خُلْقی؛(5) خدایا! اخلاقم را زیبا گردان!»؛ «اللَّهُمَّ جَنِّبْنی مُنْکَراتِ الاَْخْلاقِ؛(6) پروردگارا! مرا از اخلاق زشت دور بگردان!»
بنابراین، برماست که با رویکردی دوباره به سیره و سنت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در سالم سازی جامعه و آرامش روحی مسلمانان تلاش کنیم و بکوشیم خلق و خوی نبوی صلی الله علیه و آله را در اجتماع مسلمانان گسترش دهیم و جسم و جانمان را با اخلاق زیبای آن حضرت جلا بخشیم.
در سطور آینده گزارشهایی مستند را از رفتار پسندیده حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله به نظاره مینشینیم، به این امید که در معاشرتها و رفتارهای اجتماعی و فردی خود از آن شیوه بهره گیریم.
امام ششم علیه السلام فرمودند: «اِنّی لاََکْرَهُ لِلرَّجُلِ اَنْ یَمُوتَ وَقَدْ بَقِیَتْ عَلَیْهِ خَلَّةٌ مِنْ خِلالِ رَسُولِ اللّه ِ لَمْ یَأْتِها؛(7) من دوست ندارم که مسلمانی بمیرد، مگر اینکه تمام آداب و سنن رسول خدا صلی الله علیه و آله را [ولو یکبار] انجام دهد.»
خُلق نبوی در کلام امام حسن علیه السلام
امام حسن مجتبی علیه السلام به نقل از دایی خود، هند بن ابی هاله(8)، خلق و خوی پیامبر صلی الله علیه و آله را توصیف کرده است؛ آن حضرت در فرازی از سخنان خود میگوید:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله با غصهها قرین بود و دائما در اندیشه و تفکر به سر میبرد. لحظهای راحتی نداشت و اکثر اوقات ساکت مینشست و جز در مواقع ضروری حرف نمیزد. کلامش کوتاه و جامع و وافی به تمام مقصود بود. خُلقش نرم بود و به کسی ذرّهای جفا نمیکرد. .....
قرآن و نام امامان
چرا نام علیعلیهالسلام و امامان دیگر علیهمالسلام در قرآن نیامده است؟
از جمله شبهاتی که اهل سنّت، بهویژه وهابیها مطرح میکنند، این است که چرا نام علیعلیهالسلام و دیگر امامانعلیهمالسلام در قرآن نیامده است؟ یکی از کسانی که به این شبهه، خیلی دامن میزند، ابو المنتصر بلوچی، معروف به ملازاده است که از طریق شبکههای ماهوارهای شبههپراکنی میکند. او میگوید با اینکه اسم مورچه، فیل، شتر، و امثال آن در قرآن آمده است، چرا نام علیعلیهالسلام و امامان شیعه در قرآن نیامده است؟
قبل از پرداختن به پاسخ، لازم است به نکاتی اشاره کنیم:
الف. انواع معرّفی و بیان
قرآن در مقام معرّفی و شناسایی افراد، چند شیوه دارد:
1. معرّفی به نام
گاهی در قرآن فرد با نام و نشان معرّفی شده است؛ مثلاً در آیه? شریفه میخوانیم: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ اَحْمَدُ»؛ (1) «[عیسیعلیهالسلام میگوید:] من به شما پیامبری را بشارت میدهم که بعد از من میآید و نامش احمد است.»
در این آیه صریحاً حضرت عیسی، پیامبر بعد از خود را معرّفی میکند.
2. معرّفی با اوصاف
در برخی آیات، شخص مورد نظر از طریق اوصاف معرّفی شود؛ چنانکه تورات و انجیل، پیامبر خاتم را اینگونه معرّفی کردهاند؛ آنجا که میخوانیم: «اَلَّذِیْنَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْاُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الْاِنْجِیْلِ یَاْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یَحِلُّ لَهُمُ الطَّیِبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُم وَ الْاَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ»؛ (2) «کسانی که از رسول درس ناخواندهای پیروی میکنند که [نام او و خصوصیات] او را در تورات و انجیل نوشته مییابند که آنان را به نیکی دعوت میکند و آنها را از بدیها باز میدارد. پاکیها را بر آنان حلال کرده و ناپاکیها را تحریم میکند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمیدارد.»
3. معرّفی عددی
گاه عدد افراد مورد نظر بدون نام و نشان معرّفی میشود. درباره نقبای بنی اسرائیل میخوانیم: «وَلَقَدْ اَخَذَ اللهُ مِیثَاقَ بَنِی اِسْرَائِیْلَ وَ بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَی عَشَرَ نَقِیباً»؛ (3) «و خداوند از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختیم.» از این نمونه است معرّفی ماههای سال که بدون نام بردن، میفرماید: «اِنَّ عِدَّةَ الشُهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً»؛ (4) «به تحقیق که تعداد ماهها در نزد خدا، دوازده ماه است.»
ب. نامبردن، مشکل را حل نمیکند
عدهای میگویند اگر خداوند، نام امامان را در قرآن میبرد، ما آنها را قبول میکردیم و زیر بار امامت آنها میرفتیم و یا اختلاف از بین برداشته میشد؛ ولی در جواب اینان باید گفت اگر انسان، حالت کفرپیشگی و انکار حقیقت داشته باشد، نام و نشان را نیز انکار میکند.
شاهد زنده، جریان بنیاسرائیل است که از پیامبر خود خواستند فرماندهی از طرف خدا تعیین کند تا در راه خدا، تحت امر او جهاد کنند و زمینهای غصب شده خود را باز ستانند؛ آنجا که تقاضا کردند: «اِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللهِ»؛ (5) «آنان به پیامبرشان گفتند برای ما فرماندهی انتخاب کن تا در راه خدا بجنگیم.»
نبی آنان، به امر الهی فرمانده را با نام و اوصاف معرّفی کرد و گفت: «اِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً»؛ (6) «به راستی که خدا، طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است.»
با این حال، آنها زیر بار نرفتند و به شبههپراکنی و مخالفت پرداختند و گفتند: «اَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَ نَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»؛ (7) «از کجا میتواند فرمانروای ما باشد، حال آنکه ما به فرمانروایی از او شایستهتریم و او توانمندی مالی ندارد.»
همان چیزی که حارث بن نعمان فهری همراه دوازده نفر بعد از معرّفی امیر مؤمنان علیعلیهالسلام در غدیرخم به عنوان امامت، گفتند که ما نمیتوانیم قبول کنیم. از خدا بخواه که سنگی از آسمان بر ما ببارد یا عذاب دردناکی بفرستد. (8)
آن داستان قرآنی و این جریان حدیثی نشان میدهد که اگر انسان نخواهد زیر بار حق برود هر چند با نام و نشان و با مراسم و بیعت و با تأکید و ترسیم همراه باشد، آن را نمیپذیرد؛ چنانکه عدهای، امامت علیعلیهالسلام و خلافت او را نپذیرفتند و درست 70 روز، بعد از رحلت پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله آن همه معرّفیها و تأکید را زیر پا گذاشتند.
ج. دیدگاههای مختلف در این باره
در پاسخ به این پرسش به سه روش و موضع برخورد میکنیم:
1. موضع افراطی
عدهای بر این باورند که نام علیعلیهالسلام و امامانعلیهمالسلام در قرآن وجود داشته است؛ ولی حذف شده است؛ یعنی قرآن تحریف شده است. این دیدگاه در میان دو گروه سنّی و شیعه طرفدارانی بسیار اندک دارد که از جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
ابن شنبوذ بغدادی از علمای اهل سنّت میگوید: آیه «وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ»؛ (9) «به تحقیق که خداوند شما را در بدر یاری کرد، در حالی که ناتوان بودید.» در اصل، اینچنین بوده است:«وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ بِبَدْرٍ ـ بِسَیْفِ عَلِیٍّ ـ وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ». (10) گویا بغدادی، تأویل آیه را با تنزیل آیه خلط کرده و بر این خلطش هیچ دلیل محکمی اقامه نکرده است.
مرحوم محدث نوری از علمای شیعه میگوید: «نام اوصیای خاتم پیامبران و دختر ایشان حضرت زهرای مرضیّه و برخی از صفات و ویژگیهای آنان در کتابهای آسمانی گذشته بوده است... . پس باید نام آنان در قرآن نیز که سیطره بر کتابهای پیشین دارد و کتاب جاودانه است، بوده باشد.» (11)
یکی از محققان در جواب میگوید که در واقع محدّث نوری با این قول، ناخواسته با خود قرآن مخالفت کرده است؛ چون اگر قرآن سیطره بر کتابهای آسمانی پیشین دارد؛ همانگونه که فرمود: «وَ اَنْزَلْنَا اِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیهَ مِنَ الْکِتَابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ»؛ (12) «و ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم که تصدیقکننده کتب پیشین است و حافظ و نگهبان آنهاست.»
باید قرآن، معیار صحّت و سقم محتوای کتابهای پیشین باشد و تکلیف آنها را تعیین کند؛ ولی محدّث نوری، معیار صحّت و سقم آیات قرآن را کتابهای آسمانی قبلی میداند و تکلیف قرآن را با آنها روشن میکند؛ از اینرو حکم به تحریف کرده، میگوید: «نام ائمه از قرآن ساقط شده است.» (13)
از این گذشته، این نظر، مخالف اتفاق مسلمانان و خود قرآن است که قرآن را از هرگونه تحریف مبرّا میداند.
2. موضع تفریطی
گروهی خصوصاً وهابیها و وهابی مسلکها بر این باورند که هرگز درباره مقام امامت اهل بیت، آیه یا آیاتی نازل نشده است. ضعف این قول در ضمن پاسخها روشن میشود.
3. موضع معتدل
اکثریت قاطع شیعیان بر این باورند که هر چند بهصورت صریح، اسم امامان در قرآن نیامده است؛ ولی بهصورت غیر صریح، آیات متعددی درباره آنها و مقام امامت آنان نازل شده است و در کلام پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله بهصورت صریح و روشن وجود دارد.
با توجه به مقدمات پیش گفته:
اولاً: باید گفت هر چند قرآن کریم امام علیعلیهالسلام و امامان دیگر را با نام و نشان، معرّفی نکرده است؛ ولی در آیات متعددی بهصورت توصیفی و گاه با علائم منحصر بهفرد معرّفی کرده است؛ از جمله میتوان به این آیات اشاره کرد:
آیه ولایت:«اِنَّمَا وَلِیُکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون» (14)؛ (15) «تنها، سرپرست و ولی شما، خدا و رسولش و مؤمنین هستند، کسانی که نماز را بهپا میدارند و در حالی که رکوع کردهاند، زکات (صدقه) میپردازند.» که به اتفاق شیعیان و اکثریت قاطع مفسران اهل سنّت، درباره علیعلیهالسلام نازل شده است و با کلمه «اِنَّمَا» که بر انحصار دلالت میکند به عنوان سرپرست مردم معرّفی میکند. همچنین در آیه تبلیغ (16)، اکمال (17)، اولی الامر (18)، مباهله (19)، مَوَدَّت (20) و تطهیر (21) شخص علیعلیهالسلام و امامان دیگر به عنوان والیان امر و پیشوایان پاکیزه و معصوم معرّفی شدهاند.
ثانیاً: قرآن کریم به عنوان یک کتاب قانون اساسی مطرح است. آنچه در آن آمده مسائل کلّی و کلیات مسائل است، نه ریز آن؛ مگر ضرورت ایجاب کرده باشد؛ مثلاً در قرآن امر به نماز وجود دارد؛ ولی تعداد رکعات و دهها مسئله مربوط به نماز در آن نیامده است، امر به زکات شده است؛ ولی جزئیات آن مطرح نشده است، دستور به حج داده شده است؛ ولی بیش از 500 مسئله ریز آن در قرآن ذکر نشده است.
استاد سبحانی در این باره مینویسد: «قرآن بهسان قانون اساسی است. انتظار اینکه همه چیز در آن آورده شود، کاملا بیمورد است. نماز و روزه و زکات که از عالیترین فرایض اسلام است، بهطور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبرصلیاللهعلیهوآله گرفته شده است.» (22)
بنابراین، انتظار اینکه تمام جزئیات و مصادیق در قرآن بیاید، مثل این است که انتظار داشته باشیم همه جزئیات و ریز مسائل در قانون اساسی کشور ذکر شود.
قابل ذکر است که این پرسش سابقه تاریخی دارد و در زمان ائمهعلیهمالسلام مطرح بوده است و آنها نیز پاسخ فرمودهاند؛ از جمله امام صادقعلیهالسلام فرمود: آی? «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً»؛ (23) درباره علی بن ابی طالب و حسن و حسینعلیهماالسلام نازل شده است. «فَقِیلَ اِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ یُسَمَّ عَلِیّاً وَ اَهْلَ بَیْتِهِ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ فَقُولُوا لَهُمْ نَزَلَتِ الصَّلَاةُ وَ لَمْ یُسَمِّ اللهُ لَهُمْ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً حَتَّى کَانَ رَسُولُ اللَّهِصلیاللهعلیهوآله هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ عَلَیهِ الزَّکَاةُ وَ لَمْ یسَمِّ لَهُمْ مِنْ کُلِّ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً حَتَّی کَانَ رَسُولُ اللهِصلیاللهعلیهوآله هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُمّ...؛ (24) پس گفته شد مردم [اهل سنّت] میگویند چرا خدا اسم علیعلیهالسلام و اهل بیتش را در کتابش (قرآن) نبرده است. حضرت فرمود: به آنها بگویید: خداوند [در قرآن] نماز را نازل کرده و اسم نبرده است که سه [رکعت] و یا چهار [رکعت] است تا اینکه رسول خداصلیاللهعلیهوآله آن تعداد رکعات در کتاب را تفسیر و بیان کرد و [آیات] زکات بر پیامبرصلیاللهعلیهوآله نازل شد و [در قرآن] گفته نشد از هر چهل درهمی یک درهم است، تا اینکه رسول خداصلیاللهعلیهوآله؛ این مطلب را برایشان تفسیر کرد... .»
از حدیث فوق بهخوبی استفاده میشود که در قرآن بنا نیست جزئیات بیان شود؛ بلکه بیان جزئیات به عهده پیامبرصلیاللهعلیهوآله گذاشته شده است.
ثالثاً: به دلیل مصالحی از تصریح نام اهل بیتعلیهمالسلام در قرآن خودداری شده است که برخی حکمتها و فلسفههای آن از این قرار است:
1. واگذاری معرّفی با نام به پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله
رسول خداصلیاللهعلیهوآله نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود؛ بلکه تبیین و تفسیر آن بهصورت عینی و تجسّمی نیز به عهده آن حضرت است؛ چنانکه فرمود: «وَ اَنْزَلْنَا اِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُوْنَ»؛ (25) «قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه برای مردم نازل شده است، برای آنها بیان کنی [و آشکار سازی]، شاید آنان اندیشه کنند.»
در آیة فوق فرموده است: «لِتُبَیِّنَ» و نفرموده: «لِتَتْلُوا» و این نشان میدهد که پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله علاوه بر تلاوت؛ تفسیر و بیان جزئیات قرآن را نیز به عهده دارد.»
در ادامه حدیث پیش گفته از حضرت صادقعلیهالسلام، دقیقتر به مسئولیت پیامبرصلیاللهعلیهوآله و حکمت نام نبردن امامان در قرآن اشاره شده است.
«... وَنَزَلَتْ اَطِیعُوا اللهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ وَ نَزَلَتْ فِی عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنعلیهمالسلام فَقَالَ رَسُولُ اللهَصلیاللهعلیهوآله فِی عَلِیٍّ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ...؛ (26) و آیه «اَطِیعُوا اللهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ» درباره علی و حسن و حسینعلیهمالسلام نازل شد و پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله درباره? علی فرمود: «هر کس من مولای او هستم پس علی مولای اوست.»
و فرمود: «من شما را نسبت به [پیروی از] کتاب خدا و اهل بیتمعلیهمالسلام سفارش میکنم و از خدا میخواهم که بین آن دو جدایی نیندازد تا بر من [در روز قیامت] بر حوض [کوثر] وارد شوند و خدا این را به من عطا فرمود (و دعایم را اجابت کرد).»
و فرمود: «به اهل بیت تعلیم ندهید؛ زیرا آنها داناتر از شما هستند.» و فرمود: «[پیرو آنها باشید؛ زیرا] آنان شما را از هدایت بیرون نمیبرند و هرگز بهسوی درِ گمراهی سوق نمیدهند.» پس اگر رسول خداصلیاللهعلیهوآله ساکت میماند و امر امامت اهل بیتاش را بیان نمیکرد، آل فلان و آل فلان ادعای امامت میکردند [همانگونه که خلافت را غصب کردند]؛ ولی خدا در کتابش [آیاتی را] برای تصدیق پیامبرش نازل کرد و فرمود: «همانا خداوند، اراده کرده است تا پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را بهصورت ویژه پاکیزه سازد.» پس [مقصود] علی، حسن، حسین و فاطمهعلیهمالسلام بود؛ [زیرا] رسول خدا آنان را در خانهام سلمه زیر عبا داخل کرد و عرضه داشت: «خدایا!برای هر پیامبری، اهل و ثقلی است. اینها اهل بیت و ثقل من هستند.» ام سلمه عرض کرد: «آیا من جزء اهل بیت شما نیستم؟» فرمود: «تو بر خیر هستی؛ ولی اینها اهل بیت و ثقل من هستند.» (27)
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نیز، وظایف خویش را بهخوبی و با جدّیت تمام انجام داد و امامت اهل بیت و مقام آنها را از طرق گوناگون مطرح و آنها را به مردم معرّفی فرمود و این معّرفی به سه گونه بود.
یکم: به صورت کلّی و تحت عنوان اهل بیت آنها را معرّفی و امامت را در اهل بیت منحصر کرد؛ مانند حدیث متواتر ثقلین (28)، حدیث سفینه (29)، حدیث کساء و... .
اگر از این مجموعه فقط به حدیث ثقلین عمل میشد مسئله امامت حلّ بود؛ چرا که از این حدیث با ارزش، نکات ذیل بهدست میآید: 1. قرآن و اهل بیت، همیشه با هم هستند و از یکدیگر جدا ناپذیرند؛ 2. اطاعت از اهل بیت، همچون قرآن، بدون هیچ قیدی واجب است؛ 3. اهل بیت معصوماند؛ 4. این دو همیشه با هم هستند و در طول ادوار تاریخ باید امامی وجود داشته باشد؛ 5. جدایی و پیشی گرفتن بر اهل بیت، مایه گمراهی است. (30)
این معنا از حدیث، فقط فهم علمای شیعه نیست؛ بلکه علمای اهل سنّت نیز به آن اعتراف کردهاند. ابن حجر میگوید: «وَ فِی اَحَادِیثَ الْحَثِّ عَلَی التَّمَسُّکِ بِاَهْلِ الْبَیْتِ اِشَارَةٌ اِلَی عَدَمِ اِنْقِطَاعِ مَنَاهِلَ مِنْهُمْ لِلتَّمَسُکِ بِهِ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ کَمَا اَنَّ الْکِتَابَ الْعَزیزَ کَذَلِکَ وَلِهَذَا کَانُوا اَمَاناً لِاَهْلِ الْاَرْضِ.» (31)
سمهودی نیز همین حرف را زده است که ترجمه عبارت او - که در واقع، ترجمه عبارت ابن حجر نیز است - این است: «از حدیث ثقلین فهمیده میشود که در هر زمان تا روز قیامت، کسانی از اهل بیتعلیهمالسلام یافت میشوند که قابل تمسک باشند تا تمسک یافتن به اهل بیت معنا یابد؛ چنانکه قرآن تا روز قیامت باقی است و به این سبب، اهل بیت، امان اهل زمین هستند و اگر نباشند، اهل زمین از بین میروند.» (32) و همین سخن را ابوبکر علوی شافعی گفته است. (33)
دوّم: معرفی عددی
روش دوّم، معرّفی عددی امامان است که در این باره، فقط در منابع اهل سنّت، روایات متعددی وجود دارد که پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله امامان را به عدد «دوازده» منحصر کرد.
از جابر بن سمره نقل شده است که پیامبرصلیاللهعلیهوآله فرمود: «یَکُونُ بَعدِی اِثنَا عَشَرَ اَمِیراً... کُلُّهُم مِن قُرَیشٍ؛ (34) بعد از من [برای امّت اسلام،] دوازده امیر و خلیفه خواهد بود که همگی آنها از قریشاند.» و در جای دیگر فرمود: «اِثنَا عَشَرَ کَعَدَدِ نُقَبَاءِ بَنِی اِسرَائِیل؛ (35) دوازده نفر به تعداد پیشوایان بنی اسرائیل.» و برخی تعبیرها دارد «کُلُّهُم مِن بَنِی هَاشِم.» (36) این روایات جز بر آنچه شیعیان میگویند تطبیق نمیشود؛ چون خلفای راشدین، کمتر از دوازده نفر و خلفای بنی امیّه و بنی عباس، بیش از 12 نفر بودند. علاوه بر این، آدمهای فاسق نیز بین آنان وجود داشت.
سوم: معرّفی به نام
طریق سوم معرّفی به نام است که پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله این راه را نیز پیموده است و علیعلیهالسلام را در حدیث یوم الدار و حدیث غدیر و منزلت و... به عنوان امام و خلیفه بلافصل خود معرّفی کرده است.
آن حضرت در روایاتی نیز تمامی امامان دوازدهگانه را با نام معرّفی فرموده است که ما به نمونههایی از منابع عامّه اشاره میکنیم:
خوارزمی از سلمان نقل میکند که به حضور پیامبرصلیاللهعلیهوآله شرفیاب شدیم. حسینعلیهالسلام در آغوش او بود، چشمان او را بوسید و فرمود: «اِنَّکَ اَبُو سَادَةٍ اِنَّکَ اِمَامُ ابْنُ اَئِمَّة، اِنَّکَ حُجَّةُ ابْنُ حُجَّةٍ اَبُو حُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِکَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ؛ (37) تو پدر سادات هستی. تو خود امام و فرزند ائمه (امام) هستی. تو خود حجت و فرزند حجت خدایی و پدر 9 امام بعد از خود هستی که نُهم آنها قائم آل محمدعلیهالسلام است.»
همچنین نقل شده است که نعثل بهودی به پیامبرصلیاللهعلیهوآله گفت: «از وصی خود به ما خبر بده؛ چرا که هیچ پیامبری نیست مگر اینکه وصی و جانشین دارد و نبی ما، یوشع بن نون را وصیّ خود قرار داد.» پیامبرصلیاللهعلیهوآله در جواب فرمود: «به راستی، وصی و خلیفه بعد از من، علی بن ابی طالب، و بعد از او دو فرزندش حسن و حسین و بعد از آنها 9 امام دیگر از صلب حسین هستند.» نعثل گوید: «ای محمد! نام آن 9 نفر را برایم بگو.» پیامبرصلیاللهعلیهوآله هم نام یکایک آنها را ـ که همان امامان دوازدهگانه شیعه هستند ـ بیان میکند.» (38)
آیا با این تصریحات، جای هیچ بهانه و ایرادی باقی میماند که چرا اسامی امامان در قرآن نیامده است؟ با اینکه رسول خداصلیاللهعلیهوآله با طرق مختلف معرّفی و بیان کرده است. برای اینکه چنین بهانهجویی به وجود نیاید پیامبرصلیاللهعلیهوآله بر لزوم و ضرورت اطاعت از خود و سنّت خویش در تمام اعصار تأکید کرده است، و وقوع تخلّف را در این امّت پیشبینی و امت را از این تخلّف و نافرمانی برحذر داشته است.
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمود: «یُوشَکَ الرَّجُلُ مُتَّکِئاً فِی اَرِیکَتِهِ یُحَدِّثُ مِنْ حَدِیثِی، فَیَقُول: بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ کِتَابَ اللهِ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ فَمَا وَجَدْنَا فِیهِ مِنْ حَلَالٍ اِسْتَحْلَلْنَاهُ وَمَا وَجَدْنَا فِیهِ مِنْ حَرَامٍ حَرَّمْنَاهُ اَلَا! وَاِنَّ مَا حَرَّمَ رَسُولُ اللهِ مِثْلَ مَا حَرَّمَ الله؛ نزدیک است مردی بر اریکه قدرت تکیه زند و چون از حدیث من سخنی به میان میآید، میگوید: بین ما و شما کتاب خداست، و هر چه در آن یافتیم حلال میشماریم، و هر چه در آن حرام یافتیم، حرام میدانیم [سپس پیامبر خدا فرمود:] آگاه باشید هر آنچه را رسول خدا حرام کرد، همانند آن چیزی است که خداوند حرام کرده است.» (39)
2. جلوگیری از نسلکشی
برخی بر این باورند که ذکر نام امامان در قرآن، ممکن بود به نسلکشی منجر شود. استاد سبحانی در این باره میگوید: «چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازدهگانه سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست، به نسلکشی بپردازند تا از تولّد امامان جلوگیری کنند؛ چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی رخ داد و به قول معروف:
صد هزاران طفل سر ببریده شد تا حکیم الله موسی زنده شد
درباره حضرت مهدی که به نسب و خاندان ایشان اشاره شد، حساسیتهای فراوانی پدید آمد و خانه حضرت عسکری مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولّد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند.» (40)
شاید اینکه پیامبر، اسامی غیر از امام علی و حسنینعلیهمالسلام را کمتر به زبان آورده است، رازش همین باشد و شاید هم در کربلا که بنی امیّه به سرکردگی یزید، دست به نسلکشی حسینعلیهالسلام زد و به فرزند شیرخوارش نیز رحم نکرد، سرّش این بوده است که نسل امامت را قطع کند و امام سجادعلیهالسلام را که نکشتند تدبیر الهی بود وگرنه آنها فکر میکردند او با همین بیماری از بین خواهد رفت و با غل که به گردن او انداخته بودند این امر را به قطعیّت رسانده بودند.
3. پرهیز از برخورد کینهتوزانه مردم و تحریف قرآن
ممکن است حکمت اسم نبردن در قرآن این باشد که شرّ بدخواهان، منافقان و کینهتوزان، نسبت به کیان اسلام و صیانت قرآن از حذف و تحریف، دفع شود. آنها که بعد از رحلت پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نسبت به علیعلیهالسلام و فرزندان او اقسام جنایتها را روا داشتند ممکن بود دست به تحریف قرآن هم بزنند.
مرحوم سید عبد الحسین شرف الدین میگوید: «عرب به طور عموم و قریش به صورت خصوص ملاحظه کرد که رسول خداصلیاللهعلیهوآله برای پیشبرد اهداف خود که همان اهداف اسلام است از راههایی استفاده فرمود که یکی از آنها قلع و قمع مخالفان و معاندان با شمشیر علی بن ابی طالبعلیهماالسلام و دیگران بود؛ از اینرو برخی که اقوام و افراد عشیره خود را در جنگها از دست داده بودند، کینه و خشم خود را از رسول خداصلیاللهعلیهوآله در دل داشتند. آنان بعد از وفات رسول خدا تعصب و کینه خود را نسبت به شخصی اعمال کردند که نمونه و افضل عشیره پیامبر؛ یعنی علی بن ابی طالب بود. نزد آنان او تنها کسی بود که میتوانست همه آن حقدها و کینهها بر او جاری شود. از اینرو، در کمین او نشستند و تمام زندگی او را به هم ریختند و هر چه در توان داشتند بر ضدّ آن حضرتعلیهالسلام و ذریه او بهکار گرفتند... .»
از طرفی دیگر، کرامات و فضایل امام علیعلیهالسلام و نزدیکی او به رسول خداصلیاللهعلیهوآله را که مشاهده میکردند حسد در دل آنان پدید آمد و مترصد بودند تا در زمان مناسب، آن را به هر شکل ممکن بر سر حضرت بریزند و از او انتقام گیرند.
از جانب دیگر، عرب، نظر، بر این داشت که خلافت در بین قبایل خود بگردد؛ از اینرو، از ابتدا، قبل از وفات رسول خداصلیاللهعلیهوآله بر این توافق کردند که به هر نحو ممکن، خلافت را از خاندان بنی هاشم بیرون کنند و خود صاحب آن شوند. آنها چنین گمان میکردند که اگر بعد از رسول خداصلیاللهعلیهوآله خلیفه اوّل از بنی هاشم باشد در ادامه نیز به بنی هاشم خواهد رسید؛ از اینرو، از ابتدا بر این اصرار داشتند که خلافت به دست آنان نرسد. به همین دلیل، آن را از نصّ خارج کردند و به شورا و انتخاب واگذار ساختند. (41)
عمر بن خطاب در مناظرهای که با ابن عباس در مسئله خلافت داشت، میگوید: «قریش، کراهت دارد تا در شما نبوّت و خلافت جمع شود.» (42)
شاهد این ادعا آن است که بعضی از نویسندگان اهل سنّت درباره کلمات پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله این تحریف را مرتکب شدند و کلمه «خلیفتی و وصیّی» را از حدیث یوم الدار حذف کردند؛ مانند: طبری در تفسیر خود، ج19، ص 75، اسماعیل بن کثیر شامی در سه کتابش (تفسیر، ج 3، ص 351؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 40 و السیرة النبویّة، ج 1، ص 459) و محمد حسین هیکل در کتاب خود به نام حیاة محمد، ص 104 (43) و وهابیون نیز اعلام کردهاند که نام امیر مؤمنان علیعلیهالسلام را از کتب تاریخی، روایی و تفسیری حذف میکنند. (44)
4. و شاید عدم ذکر نام ائمهعلیهمالسلام در قرآن کریم برای ابتلا و آزمایش مؤمنان باشد تا صدق ایمانشان را در آن امور عظیم آشکار گرداند و اینکه چگونه تسلیم اشارات قرآنی و تصریحات و تبیینهای رسول خداصلیاللهعلیهوآله هستند.
نتیجه این شد که اولاً: قرآن کتاب قانون اساسی است که به کلیّات مسائل اشاره فرموده است، نه جزئیات. و ثانیاً: معرفی با اوصاف در آیات متعددی آمده و وجود دارد.
ثالثاً: عدم ذکر صریح نام امامان مصالح و حکمتهایی دارد که میتوان واگذاری جزئیات به عهده پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله، حفظ قرآن از حذف و تحریف، و امتحان و ابتلای مؤمنان و... را از این حکمتها شمرد.
پینوشـــــــــــــتها:
(1). صف / 6.
(2). اعراف / 157.
(3). مائده / 15.
(4). توبه / 36.
(5). بقره / 246.
(6). بقره / 247.
(7). همان.
(8). بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 37، ص 136؛ 162 و 167.
(9). آل عمران / 123.
(10). الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1411 ق، ج 1، ص 480.
(11). فصل الخطاب، میرزا حسین نوری، ص 183، به نقل از: امام علیعلیهالسلام مظلوم تاریخ، ص 642.
(12). مائده / 48.
(13). امام علیعلیهالسلام مظلوم تاریخ، علی اصغر رضوانی، انتشارات ذوی القربی، چاپ اول، 1387 ش، ص 642.
(14). مرحوم علامه امینیرحمهالله بیش از 66 نفر از بزرگان اهل سنّت را نام برده که آیه را مربوط به علیعلیهالسلام میدانند. ر. ک: الغدیر، دار الکتب الاسلامیّة، ج 3، ص 156 - 162.
(15). مائده/55.
(16). مائده / 67.
(17). مائده / 5.
(18). نساء / 6.
(19). آل عمران / 61.
(20). شوری / 23.
(21). احزاب / 33.
(22). راهنمای حقیقت، جعفر سبحانی، نشر مشعر، چاپ اوّل، 1385، ص 297.
(23). نساء / 59.
(24). تفسیر الصافی، محسن فیض کاشانی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیتا، ج 1، ص 462.
(25). نحل/44.
(26). ادامه روایت:«وَ قَالَ: اُوصِیکُمْ بِکِتَابَ اللهِ وَ اَهْلَ بَیْتِی فَاِنِّی سَاَلتُ اَنْ لَا یُفَرِّقَ بَیْنَهُمَا حَتَّی یَرِدَهُمَا عَلَیَّ الْحَوْضَ فَاَعْطَانِی ذَلِکَ وَ قَالَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْکُمْ وَ قَالَ اِنَّهُمْ لَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ بَابٍ هُدیً وَ لَنْ یَدْخُلُوکُمْ فِی بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَکَتَ رَسُولُ اللهِصلیاللهعلیهوآله وَ لَمْ یُبَیِّنْ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ لَا دَعَاهَا آلَ فُلَانٍ وَ آلَ فُلَانٍ وَ لَکِنْ اللهَ اَنْزَلَ فِی کِتَابِهِ تَصْدِیقاً لِنَبِیِّهِصلیاللهعلیهوآله اِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتَ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فَکَانَ عَلِی وَ الْحَسَن وَ الْحُسَین وَ فَاطِمَة صَلَوَاتُ اللهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیْهِمْ فَاَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللهصلیاللهعلیهوآله تَحْتَ الْکَسَا فِی بَیْتِام سَلَمَة ثُمَّ قَالَصلیاللهعلیهوآله اَللَّهُمَّ اِنَّ لِکُلِّ نَبِیٍّ اَهْلاً وَ ثِقْلاً وَ هَؤُلَاءِ اَهْلِ بَیْتِی وَ ثِقْلِی فَقَالَتْام سَلَمَة اَلَسْتُ مِنْ اَهْلِکَ فَقَالَ اِنَّکَ عَلَی خَیْرٍ وَ لَکِنْ هَؤُلَاءِ اَهْلُ بَیْتِی وَ ثِقْلِی.» (تفسیر الصافی؛ همان، ج 1، ص 463).
(27). تفسیر الصافی، همان، ج 1، ص 463.
(28). ر. ک: مسلم بن حجّاج قشیری، صحیح مسلم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 2، ص 1873، و سنن ترمذی، دار احیاء التراث، ج 5، ص 663.
(29). زمخشری، الکشاف، ج 1، ص 369.
(30). برگرفته از: پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، قم، انتشارات نسل جوان، ج 9، ص 65 - 75.
(31). الصواعق المحرقة، ابن حجر هیثمی، لبنان، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، ج 2، ص 422.
(32). جواهر العقدین، ص244 به نقل از: الرد النفیس علی اباطیل عثمان الخمیس، حسن، عبدالله علی، مرکز الامام الباقرعلیهالسلام الاسلامی، 1386ش، ص103.
(33). الشفة الصاوی، ص 72 و 73 به نقل از: الرّد النفیس، همان، ص 104.
(34). صحیح مسلم، همان، ج 3، ص 1453.
(35). هیثمی، مجمع الزوائد، بیروت، دار الکتب العربی، ج 5، ص 190.
(36). ر. ک: مسند احمد حنبل، شعیب الارنوط، مؤسس? الرسال?، ج 6، ص 321؛ مجمع الزوائد، همان، ج 5، ص 190؛ مسند ابو یعلی موصلی، بیروت، دار المأمون، ج 8، ص 444 و مستدرک حاکم نیشابوری، بیروت، دار المعرفة، ج 4، ص501.
(37). خوارزمی، مقتل الحسین، قم، مکتبة المفید، ج1، ص 146.
(38). فرائد السمطین، جوینی، بیروت، مؤسسة المحمودی، ج 2، ص 134.
(39). مستدرک حاکم، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، 1406 ق، ج 1، ص 8؛ و سنن ترمذی، ج2، ص 110.
(40). راهنمای حقیقت، همان، ص 297.
(41). علامه سید شرف الدین عاملی، المراجعات، بیروت، چاپ چهارم، 1406 ق، ص 235. و ر. ک: مجلّه تراثنا، شماره 62 و امام علی مظلوم تاریخ، همان، ص 644.
(42). شرح ابن ابی الحدید، بیروت، دار احیاء الکتب العربی، ج 12، ص 53؛ و تاریخ طبری، ج 3، ص 289.
(43). الغدیر، علامه امینی، چاپ اسلامیة، ج 2، ص288 و 289.
(44). ر. ک: مجلّه مبلّغان، ش 122، ص 23.
مشکل اساسی اینجاست که به خاطر تحقق اهداف سیاسی، واژگان فلسفی را بدون ارائهی تعریفی درست و به صورت ژورنالیستی به میان مردم میآورند و با شعار قرار دادن آنها سعی در سلطهی جریان مطلوب میکنند. واژگانی چون: انسانگرایی به مفهوم کلی، اومانیسم، عقلگرایی، آزادی یا دموکراسی که امروزه به لیبرال دموکراسی مبدل شده است، سنّت، مدرنیسم، پست مدرنیسم و فراتر از آن، همه واژگانی هستند که تعاریف متفاوت و گاه متضادی در اندیشه شناسی و فلسفه دارند و البته بهرهوری از آنها عمدتاً در راستای اهداف سیاسی صورت میپذیرد. همانطور که «احکام و فلسفه احکام» را به صورت تخصصی در اذهان عمومی مطرح کرده و زیر سؤال میبرند تا به اهداف سیاسی برسند.
به همین سؤال دقت کنید، ابتدا سنّت و مدرنیته در مقابل یک دیگر قرار میگیرند، بعد «دین» جایگزین «سنّت» شده و به جای آن که سؤال شود: «آیا سنّت گرایی سبب عقب افتادگی میشود و ...»، بیان میگردد: «آیا دین سبب عقبافتادگی و مدرنیته سبب پیشرفت است؟»، یعنی باید قبول کنید که دین سنّتی و مربوط به گذشته است!
در این روش القا میکنند که «سنّت» یعنی بازگشت به گذشته و آن هم ارتجاع و مذموم است و البته هر گاه که به نفع باشد، آن را خوب و ممدوح قلمداد میکنند. مثلاً در جوامع امروزی میگویند سبک زندگی سنّتی حتی به رسم انسانهای گذشته بهتر است و حتی روشهای درمانی سنّتی بهتر است؛ یا در جامعه ما چنان از حلیّت «موسیقی سنّتی» نام میبرند که گویی فصل تمایز موسیقی حلال از حرام، سنّتی یا مدرن بودن آن است؟! گویی گذشتگان هر چه مینواختند حلال بود و امروزیها هر چه مینوازند حرام است؟ در واقع گویا موسیقی سنّتی ذبح شرعی موسیقی حرام است!
به طور کلّی نه «سنّتی» به مفهوم آن چه مربوط به گذشته است با اسلام تطبیق یا منافات دارد و نه مدرنیته به مفهوم آن چه جدید است. هر چند که جهان غرب امروزه دیگر «مدرنیته» را قبول ندارد و مدعی است که از این مرحله گذر کرده و به پست مدرنیسم و فراتر از آن رسیدهایم. مدرنیته مبتنی بر اصول و مفاهیم کلّی است و ما باید مفاهیم کلّی را منکر شده و تکذیب کنیم.
دقت شود که نه هر چه مربوط به گذشته باشد الزاماً خوب، درست، صحیح و مفید است و نه هر چه مربوط به گذشته است الزاماً بد، مذموم و مضر است. هم چنین نه هر چه به عنوان مدرنیته، مدرنیسم، پست مدرنیسم و ... در قالب فرضیه، نظریه و ... مطرح و البته القا میشود الزاماً خوب، درست، صحیح و مفید است و نه هر چه جدید است، الزاماً بد، باطل و مضر است.
در عالم هستی حقایق بسیاری هستند که تغییر ناپذیرند، لذا «سنّتی و مدرن» اصلاً به آنها صدق نمیکند.
بودریار که خود از صاحبنظران معاصر پست مدرنیسم و فراتر از آن است با تشبیه جهان و زندگی به یک بازی میگوید: «در این بازی قواعدی وجود دارد که ثابت هستند و در اختیار ما نیز نیستند، لذا یک نواخت بوده و برای ما جاذبهای ندارند، چون نمیتوانیم دخالت کرده و تغییرشان دهیم، اما قوانینی وجود دارد که چون قوانین را ما وضع کرده و ما منسوخ میکنیم و دست خودمان است، جاذبه دارند – کتاب اغواگر». خوب وی حرف جدیدی نزده است، مانند بقیهی نظریهپردازان جدید، فقط واژگان و ادبیات را تغییر داده و سپس نتیجهگیری غلط کرده است. معلوم است که قواعد عالم هستی ثابت هستند و قوانین به تناسب شرایط زمانی، مکانی، محیطی فرد و جامعه و ... متغیر میشوند. در قوانین نیز اصولی ثابت میمانند و فروعش باز متغیر میشوند. مگر در اسلام غیر از این است؟
از نظر اسلام، حقایق هستی، خلقت و زندگی، همه حکیمانه بوده و بازی نیستند. لذا در قرآن کریم فرمود: که جهان را برای بازی نیافریدم. در ثانی حقایق عالم هستی به هیچ وجه با نظریه، فرضیه، تأیید، تکذیب، ایمان یا کفر متغیر نمیشوند. خدا، انسان، جهان قانونمند، عقل، فطرت، نفس و ... همه ثابت، منظم و حکیمانه هستند. لذا فرمود:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» (الرّوم، 30)
ترجمه: پس روى (جهت) خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى (فطرتی) که خدا مردم را بر آن سرشته است، آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمىدانند.
پس سنّتی و مدرنیته، به رغم آن که در جهان غرب به خاطر جریانات مقابله با کلیسا در مقابل دین قرار گرفت، از نظر اسلام هیچ کدام مقابل دین قرار نمیگیرند. چرا که اولاً چنان چه بیان شد اصول دین که منطبق بر حقایق عالم هستی میباشند با گذر از سنّتی به مدرن متغیر نمیگردد و فروع احکام نیز محدود و محصور نمیباشند.
در احکام اسلامی واجبتر از نمازهای یومیّه وجود ندارد. نماز چهار رکعتی ظهر به هنگام سفر دو رکعتی میشود، به هنگام سختی قیام میتوان نشسته نماز خواند، اگر رکوع و سجود با اعضای سالم ممکن نباشد، میتواند حرکات دیگر اعضا و حتی پلک چشم را جایگزین کرد. پس اصل نماز ثابت میماند و فرع آن متناسب با شرایط شخص، محیط و زمان متغیر میشود. روزه واجب است، اما نه بر بیمار یا مسافر یا زنی که عذر شرعی دارد - خمس و زکات واجب است، اما نه بر کسی که ندارد و مشمول نمیگردد - حج واجب است، اما فقط بر مستطیع - جهاد و سایر احکام نیز همینطور هستند.
در خصوص «ابزار» یا به تعبیری دیگر «تکنولوژی» که به غلط آن را سمبل و نماد مدرنیته میخوانند [چرا که بشر همیشه ابزارساز بوده است] نیز اسلام نه تنها مخالفتی ندارد، بلکه با صراحت تمام به کسب علم، کشف قوانین و پدیدهها و استفاده بهینه از امکانات و به روز بودن تصریح مینماید.
«مطهری: (در اسلام) یک وسیله مادی و یک شکل ظاهری نمیتوان یافت که جنبه تقدس داشته باشد و در واقع هیچ شکلی جز قالب های مربوط به احکام عبادی، دارای تقدس نیست که مسلمان وظیفه خود بداند که آن شکل و ظاهر را حفظ نماید از این رو پرهیز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن یکی از جهاتی است که کار انطباق دین را با مقتضیات زمان آسان کرده و مانع بزرگ جاوید ماندن [دین] را از میان بر میدارد.»پس، نه چنین است که هر چه در گذشته بوده سنّت است و الزاماً بد یا خوب است و نه چنین است که هر چه جدید میآید مدرن و الزاماً بد یا خوب است و نه هیچ کدام مقابل اسلام قرار دارند.سنّت و مدرنیته، اگر درست معنا شوند، تمیز بین حق و باطل در آنها نیز راحتتر و منطقیتر صورت میگیرد. اسلام با هر گونه تهجّر، خرافه، ارتجاع، عقبافتادگی، جهل و به اصطلاح «سنّت غلط آباء و اجدادی» مخالفت است و در ضمن تأکید دارد که «سنّت الله» تغییر ناپذیر است. هم چنین با هر گونه انحراف، ظلم، ابطال ارزشها، کتمان حقایق عالم هستی، تکفیر مبدأ و معاد، نفی مفاهیم کلّی و ... به بهانهی دستیابی به چند ابزار یا چند کشف علمی یا چند نظریه و فرضیه به نام مدرنیسم یا پست مدرنیسم نیز مخالف است.
قرائتهای مختلف از دین
?
اشاره
از جمله مباحث فرهنگی روز، بحث «قرائتهای مختلف از دین» است که گرچه در باطن خود، مقولهای علمی و فرهنگی است اما عدهای آن را دستاویزی سیاسی برای دست یابی به اغراض و اهداف خود قرار داده اند.
امروزه این بحث به عنوان یک مقوله در تقابل با اندیشه دینی قرار دارد و هویت ظاهری که دارد غیر از حقیقت آن است.
آنچه پیش رو دارید متن سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین احمد واعظی است که در نشست ششم کانون گفتمان دینی، در همین موضوع ایراد گردیده است. در پایان جهت روشن شدن زوایای مختلف بحث، سؤالاتی از طرف شنوندگان مطرح شده و توسط سخنران محترم به آنها پاسخ داده شده است.
مراد از قرائتهای مختلف
در بحث قرائتهای مختلف از دین، ابتدا باید معلوم شود که مراد از آن چیست؟
یک بحث کاملا آشنایی برای ما حوزویان و حتی غیرحوزویان وجود دارد و آن این است که اختلاف نظراتی بین علما در شاخههای علوم اسلامی وجود دارد و همه فقها یکسان فتوا نمیدهند و همه مفسرین قرآن کریم یکسان تفسیر نمیکنند؛ بلکه مکتبهای تفصیلی و دیدگاههای مختلفی در تفسیر قرآن وجود دارد. متکلمین اسلامی در همه مسائل یک جور نمیاندیشند. این واقعیتی است که بر ما حوزویان کاملا معلوم و مشهود است و در بین غیر حوزویان نیز امر شناخته شدهای است.
بحث وجود اختلاف در فهم دین، در گذشته یک بحث حساسیت برانگیزی نبوده بلکه همیشه وجود داشته است؛ اما چه شده که این بحث، این مقدار حساسیت برانگیز شده است؟ همین حساسیت برانگیز بودن بحث، خود شاهدی است بر این که بحث قرائتهای مختلف از دین، غیر از بحث وجود اختلاف در فهم دین است.
به طور دقیقتر بحث قرائتهای مختلف از دین، گونه افراطی بحث اختلاف در فهم دین است. با دو دلیل، علت حساسیت برانگیز بودن این بحث را بیان میکنیم:
1- بحث قرائتهای مختلف از دین - از لحاظ قلمرو - هیچ حد و مرزی نمیشناسد و بیان نمیکند که در چه زمینههایی اختلاف در فهم وجود دارد و در چه زمینههایی اشتراک و ثبات نظر. نظریه اختلاف قرائت از دین، جزء به جزء و تمام عرصههای دین و تک تک آیات قرآنی و مضامین دینی را قابل اختلاف در فهم و قرائتهای مختلف میداند. در حالی که نظریه شایع و رایج - که همه ما با آن مواجه هستیم - میگوید: در فهم دین فی الجمله اختلاف وجود دارد.
در این که بگوییم فی الجمله علما اختلاف فتوا دارند و این که هر مساله فقهی قابل اختلاف و قرائت مختلف است، فرق بسیار وجود دارد؛ یعنی فرقی که بین موجبه کلیه و موجبه جزئیه وجود دارد.
تز قرائتهای مختلف از دین، به نحو موجبه کلیه میگوید: همه فهمها و مقولات و مضامین دینی، قابل قرائتها و فهمهای مختلف است. ولی نظریه متعارف و متعادل بین ما این است که فی الجمله اختلاف وجود دارد؛ یعنی همه قضایای فقهی، به لحاظ استنباط یکسان نیستند؛ بلکه در بعضی از مسائل فقهی اختلاف نظر وجود دارد؛ اما مشترکات و ثابتاتی هم وجود دارد.
درست است که در فهم قرآن کریم اختلاف نظر وجود دارد، اما این طور نیست که در تک تک آیات قرآنی، اختلاف در فهم و معنای ظاهری آن وجود داشته باشد. بسیاری از آیات قرآنی، جزء نصوص میباشند و در نصوص، اختلافی وجود ندارد.
2- نکته دیگر اختلاف نظر در تبیین سر این تفاوت است. ما که میگوییم گاهی بین علما و مفسرین و فقها در مسائل دینی اختلاف وجود دارد (به نحو موجبه جزئیه) ، معمولا در تبیین سر این اختلاف، علل و اسباب مشخصی را ذکر میکنیم و در بسیاری از موارد وجود اختلاف را طبیعی میدانیم. به عنوان مثال یکی از منشاهای اختلاف این است که ممکن است مبانی اصولی دو فقیه در بعضی از موارد با هم فرق داشته باشد که این فرق باعث میشود در استنباطشان تفاوت حاصل شود. مبانی رجالی فقها یکسان نیست؛ ممکن است فقیهی یک راوی را معتبر بداند و فقیه دیگر او را معتبر نداند، پس طبیعی است که یکی به روایات او اعتنا کند و دیگری اعتنا نکند و در نهایت بین این دو، در فتوا اختلاف حاصل میشود.
اسباب بروز اختلاف در فهم دین و نظریه قرائتهای مختلف از دین
در نظریه قرائتهای مختلف از دین، این طور عنوان میشود که پیش داوریها، انتظارات قبلی و علایق و سلایق مفسر و عالم در فهم او تاثیرگذار است؛ پس سر این که اختلاف قرائت وجود دارد این است که پیش داوریها و پیش دانستههای عالمان دینی با هم فرق دارد؛ یعنی منشا این اختلاف را از ذهنیت عالم میدانند؛ در حالی که ما منشا این اختلاف را به بسیاری از امور عینی بر میگردانیم.
نظریه قرائتهای مختلف از دین میگوید: هیچ فهم رسمی، غالب، یگانه و صحیح از دین - که بگوییم این فهم از دین صحیح است و دیگر فهمها باطل است - وجود ندارد؛ آن چه که ما داریم تفاوت در فهم دین است. ما فهم بهتر و درستتر در مقابل فهم ناصحیح و بدتر نداریم. ما با مجموعهای از فهمهای متفاوت از دین مواجه هستیم که نمیتوانیم بین آنها داوری کنیم و بگوییم چه فهمی صحیح و چه فهمی ناصحیح است؛ مثل این که یک مکعب در فضا معلق است و هر کسی از یک زاویه به این مکعب نگاه میکند، اختلاف زوایای دید باعث میشود که نگاههای مختلف به وجود بیاید و هیچ کدام رجحانی بر دیگری ندارند. در دین قرائتهای مختلفی وجود دارد بدون آن که بین این قرائتها قضاوت و داوری وجود داشته باشد. ما فقط با تفاوت فهمها مواجه هستیم. ممکن است یک قرائت از دین رسمیتر و غالبتر باشد اما لزوما این تداول و غلبه و شهرت به معنای صحت نیست.
نکته دیگری که نظریه قرائتهای مختلف بر آن پافشاری میکند، این است که امکان قرائت را به نحو موجبه کلیه میداند. از نظر معتقدین به امکان قرائتهای مختلف از دین، ما نمیتوانیم مرزی مشخص کرده و بگوییم این زمینه و جنبههای دین، جزء ثابتات و مشترکات است و اختلاف قرائت بردار نیست. آنها تک تک مضامین دینی را قابل اختلاف در قرائت میدانند. به نظر آنها از توحید و نبوت و معاد گرفته تا تفصیلات فقهی و مسائل اخلاقی و هر بخشی که رنگی از معرفت دینی دارد، قرائت پذیر است و هیچ فهم ثابتی از دین وجود ندارد.
جاذبه سیاسی نظریه قرائتها
نکته قابل توجه، جاذبه سیاسی این بحث است که در سالهای اخیر رونق خاصی پیدا کرده و هر چه میگذرد بر رونق و تداول این بحث افزوده میشود. در این جا آن جاذبه سیاسی را به اختصار عرض میکنیم:
نظام جمهوری اسلامی ایران، یک نظام دینی و ایدئولوژیک است. هر نظام ایدئولوژیک، چه حکومت دینی باشد و چه غیر دینی (مثل حکومت کمونیستی و سوسیالیستی) از یک پشتوانه ایدئولوژیک و مکتبی برخوردار است؛ مثلا یک نظام سوسیالیستی بر پایه سوسیالیسم استوار میشود؛ یعنی یک مکتب، پشتوانه تئوریک آن نظام سیاسی میشود. جمهوری اسلامی ایران هم یک نظام دینی است که پشتوانه مکتبی دارد؛ یعنی قانون اساسی، پایههای این نظام را بر اسلام استوار کرده است.
هر نظام ایدئولوژیک و مکتبی، از یک سری مبانی، احکام و اصول ثابت تشکیل میشود؛ یعنی هیچ چیز رنگ ایدئولوژیک و مکتب به خود نمیگیرد مگر این که در درون خود ثابتاتی داشته باشد؛ زیرا نمیتوان گفت ایدوئولوژیای به نام مارکسیسم وجود دارد اما هیچ اصل و ارزش ثابتی در آن وجود ندارد. اساسا ایدوئولوژی و مکتب از چیزهایی است که در درون آن، عناصر ثابت و استوار و لایتغیر وجود دارد.
یکی از راههای مبارزه سیاسی با هر حکومت ایدئولوژیک، سست کردن مبانی ایدئولوژیک آن نظام است؛ مثلا برای مبارزه با نظامی که مبتنی بر مارکسیسم است، چند راه وجود دارد: 1- مبارزه مسلحانه؛ 2- مبارزه سیاسی؛ 3- مبارزه تئوریک؛ یعنی پشتوانههای فکری آن نظام را سست کنیم که در مورد نظام ایران هم همین گونه ا ست و این سه راه برای مبارزه وجود دارد.
یکی از راههای مبارزه تئوریک و فکری، این است که ثبات را از مبانی و ارزشها و اصول فکری این نظام سلب کنیم. در قانون اساسی آمده است که قوانین مصوب جمهوری اسلامی نباید با شریعت مخالفت داشته باشد. در این جا مبارزین با نظام میگویند: اصلا از کجا میگویید که شریعت ثابت است؟ این که میگویید قوانین جمهوری اسلامی مخالف شرع و شریعت نباشد، کدام قرائت از شریعت را میگویید؟
مثلا وقتی میخواهند در اقتصاد، قانونی را وضع کنند، به دلیل این که قانون مخالف با شریعت اسلام و فقه است، شورای نگهبان با آن مخالفت میکند؛ بعد طرف مقابل میگوید کدام قرائت از شریعت و فقه را میگویید؟ بنده قرائتی عرضه میکنم که با این قانون در تضاد نباشد و اگر کمی بالاتر رویم، میگویند: اصلا چه کسی گفته است که اسلام حکومت دارد در صورتی که نظام جمهوری اسلامی ایران براساس قرائتی خاص بیان شده است که آن قرائت میگوید اسلام دعوت به حکومت کرده است. ما میتوانیم قرائتی را عرضه کنیم که در آن قرائت، دعوت به حکومت نشده باشد. این جا است که اساس جمهوری اسلامی زیر سؤال میرود.
لزوم تغییر روش در بحثهای اصولی
بنده اعتراف میکنم که ما در علم اصول، نظریه تفسیری رایج و مقبول خودمان را مفروض گرفته ایم و وارد بحثهای درونی شده ایم. راجع به آن نظریه تفسیری و نقاشهایی که امکان دارد به آن وارد شود، بحث نمیکنیم؛ مثلا در نقطه آغازین علم اصول، ظواهر را حجت قرار میدهیم و بعد وارد این سؤال میشویم که ظاهر صیغه امر و نهی چیست؟ و... که مفصل راجع به اینها بحث میشود و حتی آرایی که در زمینه ظهور صیغه افعل است، مورد بحث و تحقیقات عمیق قرار میگیرد؛ اما از این بحث نمیکنیم که چه چیزهایی باعث میشود تا ظاهر برای ما شکل بگیرد؟ و اینکه در مورد یک متن میتوان یک تفسیر یا فهم و یا قرائتی مقدم بر سایر تفاسیر و قرائات داشته باشیم، مورد بحث قرار نمیگیرد.
ما روش تفسیری خود را مفروض میگیریم و وارد گود بحث و استنباط میشویم؛ حال آن که امروزه در مورد اصل نظریه تفسیری ما مناقشاتی است. ما باید این اصل و نظریه را تنقیح کنیم و اشکالاتی که به استنباطات ما وارد است را پاسخ دهیم و جای این کار در علم اصول ما است.
بر خلاف نظر بعضیها که میگویند علم اصول زیادی متورم شده است، بنده نظرم این است که باید متورمتر از این هم بشود؛ اما جهت تورم باید تغییر کند. به جای این که این قدر در بعضی از بحثهای اصولی ریز، دقیق شویم و تعمیق کنیم، باید قدری در مبانی علم اصول بیشتر کار کنیم و اشکالاتی که به اصل روش تفسیری و استنباطی ما وارد است را پاسخ دهیم و روش استنباط خود را تنقیح کنیم.
پرسش و پاسخ
پیشینه تاریخی نظریه قرائتهای مختلف از دین کجاست؟ آغاز آن در چه سالی و در کدام کشور صورت پذیرفت؟ و نقش افرادی چون کانت، پوپر و... در این مساله چه بود؟
o
ریشه این بحث به بحثهایی که راجع به فهم متن وجود دارد بر میگردد. مثلا فرهنگ دینی ما - نه فقط ما مسلمین - مخصوصا ادیان ابراهیمی (مسیحیت، یهودیت، اسلام) عمیقا متن محور است؛ یعنی فرهنگ دینی، حول محور متون دینی است.
?
رابطه قرائتهای مختلف از دین با تئوری قبض و بسط شریعت و پلورالیسم دینی چیست؟
o
نظریه قبض و بسط دکتر سروش، سالهای گذشته مطرح شد و الآن هم گه گاه بر آن تاکید میکنند. این نظریه در واقع، تقریری از بحث قرائتهای مختلف از دین است؛ به دلیل این که بحث امکان قرائتهای مختلف از دین، تبیینها و تقریرات مختلفی دارد؛ به عنوان مثال، براساس «هرمنوتیک فلسفی.» که هایدگر و گادامر مطرح کردند، میشود به گونهای امکان قرائتهای مختلف از متن و دین را تبیین کرد. براساس نظریه بولتمان که یک متکلم مسیحی آلمانی میباشد و اندیشهای نزدیک به هایدگر دارد، میتوان طور دیگری مساله قرائتهای مختلف از دین را بیان کرد. و براساس نظریه هرمنوتیک پل ریکور فرانسوی به گونه دیگری میتوان نظریه امکان قرائتهای مختلف از دین را بیان کرد.
?
پیش فرضهای ذهنی تا چه مقدار میتواند در تفسیر متون نقش داشته باشد؟
o
یکی از مبناهای فکری بحث قرائتهای مختلف از دین، همین سؤالی است که اشاره شد. یکی از دلایل کسانی که میگویند قرائتهای مختلف از دین امکان پذیر است، این است که پیش فرضها و پیش داوریهای مفسر، در عمل فهم دخالت میکند. این بحث مفصلی در هرمنوتیک است که بنده در این جا به اجمال عرض میکنم.
?
آیا هر کسی میتواند یک متن یا مثلا شعرهای حافظ را به گونه خاص خود معنا و تفسیر کند؟
o
سخن ما در این است که فهم درست یک متن چیست؟ نه این که آیا یک فهم را میشود به طور مختلف قرائت کرد یا نه. بنده در این جا اعتراف میکنم که همه ما میتوانیم قرائتهای مختلفی از یک متن داشته باشیم.
?
آثار و لوازم منفی ملتزم شدن به قرائتهای مختلف از دین را توضیح دهید.
o
کسی که معتقد به قرائتهای مختلف از دین شود و بگوید هیچ قرائتی بر قرائتهای دیگر ترجیح ندارد، اصل دل سپردن به دین و تعهد عملی به دین را زیر سؤال میبرد و معتقد به این نظریه، اساس پایبندی به فروعات دینی را منکر میشود؛ مثلا در تقلید، اگر مجتهدی چیزی را واجب کند، معتقد به این نظریه میگوید: ممکن است مجتهد دیگری قرائت دیگری داشته باشد. بنابراین التزامی در عمل به فتوای مجتهد نمیبیند. یا در مثالی دیگر شخصی میگوید: احکام و حدود اسلامی باید در جامعه اجرا شود. معتقد به این نظریه، این را یک قرائت میبیند و میگوید: قرائتی هم میگوید نباید اجرا شود.
?
چه روشی را برای رویارویی با معتقدین به قرائتهای مختلف مطرح میکنید؟
o
وظیفه ما به عنوان قشر علمی - فرهنگی و قشر آشنای با تحقیق و دانش این است که برخورد سطحی با این مقالات نداشته باشیم. نخست باید مبانی و ریشهها و ادلهای که میشود در این بحثها اقامه کرد را خوب بشناسیم؛ اگر از بسیاری از کسانی که در مکتوبات و مطبوعات، بحث قرائتهای مختلف را مطرح میکنند، سؤال شود که ریشه و ادله این بحثها چیست، نمیدانند. ?
بنده نوشتهای دیدم که خیلی تعجب کردم. در آن نوشته آمده بود:
«بله! قرائتهای مختلف از دین وجود دارد و دلیلش این است که علامه طباطبایی این طور تفسیر کرده و آقای مطهری طوری دیگر. در بحث جامعه و تاریخ، آقای مصباح یک نظر دارد و آقای مطهری نظری دیگر. و این برهان قاطعی است بر اینکه قرائتهای مختلف از دین وجود دارد.»
کسی که این طور حرف میزند اصلا متوجه نیست که بحث قرائتهای مختلف از دین چیست. اصلا بحث این نیست که بین علما اختلاف وجود دارد (چرا که این روشن است و همه قبول دارند) ؛ نظریه قرائتهای مختلف میگوید: فهم صحیح دسترس ناپذیر است.
قدم دوم این است که در صدد پاسخگویی به اینها برآییم و اشکالات آن را منقح کنیم؛ و در قدم سوم نظریه تفصیلی خودمان را منقح کنیم و اشکالات آن را باز کنیم.
پاورقــــــــــــــــــــی
1) عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ قرآن زبر بخوانی در چارده روایت
2) امام خمینی رحمه الله، دیوان امام، (تهران: مؤسسه نشر آثار امام خمینی، چاپ چهارم، 1373) : ص 305
این نظریه اوج نسبی گرایی و شکاکیت است و هر چیزی که بر شکاکیت و نسبی گرایی مترتب شود بر این نظریه هم مترتب میشود.
بحث در این جا بر سر امکان تفسیر به رای و این که آیا قرائتهای مختلف امکان دارد یا خیر، نیست؛ چرا که هر کس میتواند تفسیری از یک متن داشته باشد؛ مثلا شما نامهای به بنده مینویسید و بنده عالما و عامدا نامه شما را طوری میخوانم که مد نظر شما نبوده است. در این جا سخن بر سر این است که آیا این کار درست است یا نه؟ یعنی آیا هر تفسیری از یک متن روا است؟ چه بسا بسیاری از تفاسیر از یک متن، تفاسیر ناروایی باشد. سخن در امکان تفسیرهای مختلف نیست؛ مثلا کسی بگوید که من وارد یک بازی آزاد معنایی با شعر حافظ میشوم و هر چه گفته حمل بر معنای ظاهری آن میکنم یعنی اگر گفته است می، حمل بر شراب میکنم؛ اگر گفته خط و خال، حمل بر معشوق زمینی میکنم و....
اما این تفسیر درست است یا نادرست؟ باید دید که حافظ چه شخصیتی داشته است. وقتی تحقیق میکنیم و میبینیم «قرآن زبر بخوانی در چارده روایت» (1) و او حافظ قرآن بوده و مذاق عرفانی داشته و شاگرد او شاعر شمسیه بود و... ، آن وقت میفهمیم این تفسیر ظاهری از شعر او درست نیست. یا اشعار عرفانی حضرت امام رحمه الله که در آن میو شراب و میکده آمده است و میتوانیم از آن قرائت ظاهری بکنیم. مثلا شعری که میفرماید:
سزد زدانه انگور سبحهای سازید برای رفتن میخانه استخاره کنید (2)
ما در این جا نمیتوانیم بگوییم منظور امام، میخانه بوده و حمل بر معنای ظاهری آن کنیم. بله! شعر امام را میتوان این طور قرائت کرد ولی باید دید که این قرائت درست است یا نه؟ وقتی شخصیت عرفانی امام را نگاه میکنیم، میبینیم که این قرائت اصلا درست نیست. پس بحث در امکان قرائتهای مختلف نیست؛ بلکه بر سر روایی و ناروایی آنها است. ما به امکان فهم عین متن معتقد هستیم و میگوییم در میان تفاسیر میتوان صحیح را از سقیم تشخیص داد.
بحث بسیار مهمی وجود دارد و آن این که وقتی که بنده با یک متن مواجه میشوم (مثلا یک روایت از امام صادق علیه السلام یا یک قطعه شعر از حافظ و یا یک نثر از یک نویسنده) هدف از تفسیر چیست و بنده به دنبال چه هستم؟
در این جا چند نظریه وجود دارد. نظریهای که ما قبول داریم و قبل از قرن بیستم عمده عالمان دنیا قبول داشتند، این بود که وقتی ما با یک متن مواجه میشویم، دنبال درک مراد جدی صاحب سخن هستیم یعنی دنبال چیزی هستیم که صاحب سخن، قصد افاده جدی آن را کرده است؛ به تعبیر دیگر، ما در عمل فهم متن به دنبال بازسازی ذهنیت صاحب سخن هستیم و میخواهیم با نیت و مراد او آشنا شویم.
ما میخواهیم آن مراد را بازسازی کنیم و معنایی را که در ذهن او بود و منشا آفریدن متن شد، بفهمیم و آن را درک کنیم. این مبنایی است که ما آن را قبول داریم.
در قرن بیستم نظریات متفاوتی پیدا شد از جمله این که اصلا ما کاری به مؤلف و صاحب سخن نداریم بلکه عمل فهم متن یک ترکیب است. وقتی فهم حاصل میشود که ذهنیت مفسر با معنای متن در هم آمیزد و ترکیب شود. فهم از یک ترکیب حاصل میشود که از دو چیز تشکیل شده است:
1- افق معنایی مفسر؛
2- افق معنایی اثر.
این نظریه، صاحب سخن و مؤلف را کنار میگذارد و میگوید همین دو چیز در درک و فهمیدن متن دخالت میکند. طبق این نظریه، ذهنیت مفسر باید در فهم دخالت کند و در این جا معلوم میشود که چه قدر این دیدگاه با دیدگاه ما متفاوت است. دیدگاه ما این است که کسی که سراغ متن میرود، میخواهد مراد مؤلف را بفهمد نه این که ذهنیت و پیش فرضهای خود را دخالت دهد؛ چرا که این به عمل فهم ما ضربه میزند. نظریه مقابل میگوید: نه تنها ذهنیت مفسر به متن لطمه نمیزند بلکه شرط لازم برای حصول فهم است؛ مثل این که بخواهیم شربت درست کنیم ولی شکر نیاوریم چرا که با آب خالی شربت درست نمیشود. در این جا ذهنیت مفسر، شکر این ترکیب است.
طبق این نظریه، پیش داوریها و انتظارات و علایق مفسر در عمل متن دخالت میکند.
نظریه قبض و بسط، جانمایه اصلیاش را از گادامر (یعنی هرمنوتیک فلسفی) گرفته است؛ ولی یک افزودههایی بر آن وجود دارد و یک مقدار شرقی شده است که به اعتقاد بنده این چیزهایی را که آقای سروش به بحثهای گادامر اضافه کرده بر اتقان آن بحثها نیفزوده است؛ بلکه بر آسیب پذیرتر شدن آن افزوده است. افزوههای آقای سروش به بحثهای گادامر، در واقع نظریه قبض و بسط را آسیب پذیرتر کرده است.
نظریه قرائتهای مختلف از دین، در واقع اعتقاد به پلورالیسم معرفتی است؛ یعنی اعتقاد به این که فهم و معرفت از دین، تکثر گرایانه است و ما یک معرفت واحد از دین نداریم بلکه این معرفت دائما تکثر گرایانه و پلورالیستی میباشد؛ بنابراین، نظریه قبض و بسط، یک نوع تبیین و تقریر از قرائتهای مختلف از دین است؛ البته تقریرهای دیگری هم وجود دارد. اگر کسی بخواهد به طور جامع به بحث قرائتهای مختلف از دین بپردازد باید تقریرهای مختلف را مطرح کند و هر تقریر را پاسخ دهد.
در مسیحیت، آبشخور فرهنگ دینی، انجیل است. منشاء فرهنگ دینی یهودیت، تفسیرهایی از تورات و تلمود است و ریشه فرهنگ دینی ما مسلمین به فهم و تفسیر قرآن و سنت برمی گردد.
به این دلیل هر گونه نظریه پردازی متفاوت راجع به مقوله فهم متون، در معرفت دینی تاثیرگذار است؛ یعنی اگر ما در باب فهم متون (به طور مطلق، چه یک متن حقوقی و چه یک متن ادبی و..) . معتقد شدیم که امکان تفسیرهای متفاوتی از متن وجود دارد به طوری که هیچ تفسیری بر دیگر تفاسیر رجحان ندارد، این به طور مستقیم در بحث قرائتهای مختلف از دین تاثیرگذار است و معلوم میشود که نمیتوان از دین تفسیر یگانه و واحدی عرضه کرد؛ در صورتی که بحث در فهم متن بوده ولی بر فهم دین تاثیر گذاشته است؛ به دلیل این که فهم دین با فهم متون دینی گره خورده است.
بحث قرائتهای مختلف از دین، بحثی است که آرام آرام به جلو آمده است و وقتی به تاریخ تفکر این اندیشه نگاه میکنیم، نمیتوانیم زمان و مکان به خصوصی را ذکر کنیم و بگوییم اولین کسی که این نظریه را مطرح کرد، چه کسی بود.
بحث اختلاف در فهم متن، بحث دامنه داری است و از زمانی که کتابت و قانون مطرح شد، اختلاف در متن وجود داشته است؛ اما نظریههایی که در باب اختلاف تفسیر از متن وجود داشت یکسان نبوده است.
قرنها این گونه گمان میشد که ما میتوانیم در میان تفاسیری که از یک متن عرضه میشود مشخص کنیم که چه تفسیری درست است و چه تفسیری نادرست. اوج این بحث در قرن بیستم بود که امکان قرائتهای مختلف از متن و دین مطرح شد. اما رگههای این بحث در قرن نوزدهم هم وجود دارد؛ به عنوان مثال وقتی نیچه - فیلسوف آلمانی - را نگاه میکنیم، میبینیم که او بحث «چشم انداز» (پرس پکتیو) را مطرح کرد و معتقد شد که فهم ما ناشی از چشم اندازهایی است که به یک مساله داریم و وقتی چشم اندازهای افراد، مختلف شد، فهم آنها هم مختلف میشود.
در این جا، نیچه در خصوص دین حرفی نزده است ولی چیزی گفته است که کسی میتواند همین را در فهم دین هم مطرح کند.
یا مثلا «کارل مارکس.» که یک متکلم پروتستان معروف آلمانی است میگوید: نباید گفت مسیحیت چه میگوید بلکه باید گفت مسیحیان چه میگویند؛ یعنی ما هیچ وقت نگوییم که اسلام چه میگوید بلکه این طور باید بگوییم که فلان عالم مسلمان چه میگوید و هیچ وقت نمیتوانیم یک فهم و قرائتی را به اسلام نسبت بدهیم.
میبینیم که روح این بحث، همان قرائتهای مختلف است؛ اگر چه تحت این عنوان مطرح نشده است.
پاسخ به هتاکی نسبت به روحانیت
بیانات حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به هتاکی نسبت به روحانیت
اشاره
حضرت آیت الله مکارم شیرازی از مراجع عظام تقلید در درس نهج البلاغه خود به هتاکیها و اهانت نسبت به روحانیت، به صورت روشنفکرانه و اخلاقی پاسخ داد. متن سخنان معظم له به شرح زیر است:
***
لازم میدانم امروز چند نکته را برای شما عزیزان روشن سازم، تا اذهان را روشن سازید:
1- از آنجا که روحانیت شیعه و حوزههای علمیه و دولتمردانی که از حوزهها برخاسته اند همیشه مانع مهمی بر سر راه جهانخواران بوده و هستند و تجربه تاریخ نشان داده با معاملات سیاسی نمیتوان آنها را فریب داد و وادار به تسلیم کرد، همیشه مخصوصا در این زمان هجوم بی منطق و وحشیانهای بر ضد روحانیت و حوزههای علمیه آغاز شده که هماهنگی کامل با اخباری که از غرب میرسد دارد و هدف اصلی آن است که با مغلطه و سفسطه، روحانیت را از مردم جدا کنند تا به آسانی به اهدف شوم خود برسند و بر این کشور اسلامی مسلط شوند.
2- گاه میگویند: در کجای قرآن و احادیث چیزی به نام روحانیت آمده است؟
جواب این سؤال روشن است. از آن زمان که قرآن کریم فرمود: «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» (1)؛ «آنچه را نمیدانید از اهل ذکر (علمای دین) بپرسید.» روحانیت شکل گرفت.
آن روز که فرمود: «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة...» (2) باید مسلمانان به دو گروه تقسیم شوند، گروهی در میدان کارزار در برابر دشمن بایستند و گروه دیگری در مدینه احکام دین را یاد بگیرند و به جنگجویان، بعد از بازگشت از میدان نبرد، تعلیم دهند، علمای دین به عنوان فقیهان معرفی شدند.
آن روز که قرآن میفرمود: «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات» (3) ؛ «خداوند مؤمنان و صاحبان علم را درجاتی داده است.» از آنها به عنوان عالمان یاد نمود.
آن روز که امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه شقشقیه فرمود: «و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم؛ (4) خداوند از عالمان پیمان گرفته که در برابر شکم پروری ظالمان و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند.» آنها «علماء» نامیده شدند.
همچنین دهها آیه یا روایت دیگر که از عالمان دینی به عناوین مختلف یاد شده است، حتی قبل از اسلام نیز علمای دینی در تمام مذاهب جهان رهبری پیروان آن دین را بر عهده داشته اند.
بنابراین علمای دین (روحانیون) همچون طبیبان و مهندسان و سایر علمای علوم دیگر در طول تاریخ در جوامع بشری بوده و هستند و جز بی خبران آن را انکار نمیکنند.
جالب این که هیچ رادع و مانعی در کار نیست که هر کس مایل باشد و استعداد کافی در خود ببیند وارد حوزهها شود و حداقل بعد از ده سال تحصیل به صورت یک عالم دینی در آید.
3- گاه میگویند: چرا در روحانیت سلسله مراتب است، این را از کلیسا گرفته اید!؟
راستی عجیب است! کدام مرکز علمی در دنیا سراغ دارید که در میان دانش پژوهانش سلسله مراتب نیست؟
آیا کسی که دو سال در حوزهها درس خوانده با کسی که سی سال به بحث و تحقیق مشغول است یکسان میباشد؟
حقیقت این است که توسل به این شیوههای بی ارزش حکایت از آن میکند که مساله از جای دیگری دنبال میشود؟
4- گاه میگویند: چرا مردم باید در احکام دینی تقلید کنند؟ تقلید کار میمون است؟
گفتن این سخن آن هم در دنیای تخصصها که هزاران رشته تخصصی وجود دارد و هیچ کس نمیتواند در بیش از دو یا سه رشته صاحب نظر باشد و در بقیه رشتهها باید پیرو و «مقلد» آگاهان و متخصصان آن رشته باشد، راستی حیرت انگیز و شرم آور است.
همه به هنگام بیماری به پزشک مراجعه میکنند و دستورات او را بی کم و کاست به کار میبندند، بنابراین همه میمون هستند؟!
در اطاق عمل علاوه بر طبیب جراح، گاه چند متخصص حضور دارند، متخصص بیهوشی، متخصص قلب، متخصص دیابت و هر کدام نظر دیگری را محترم شمرده و پیروی میکند، پس همه آنها... هستند؟
همه مجلسیان «مسایل مهم» را قبلا به دست کارشناسان میسپارند و از آنها نظرخواهی میکنند، آیا همه آنها...
اگر شی ء مشکوکی پیدا شود همه میگویند دست به آن نزنید تا کارشناس برای خنثی کردن بمب و مواد منفجره بیاید، پس همه....
تکرار میکنم توسل به این شیوههای غیر منطقی و مبتذل دلیل روشنی است بر این که این نهال شوم از جای دیگری آب میخورد.
5- و سرانجام میگویند: چرا علمای دین و مراجع با بازاریان و مردم ارتباط دارند و هزینههای حوزههای علمیه از وجوه شرعیه مردم است؟ آیا این موجه عوام زدگی نخواهد شد؟
راستی مضحک است که همه جا میگویند «ملاک رای مردم است» و «مردم سالاری دینی افتخار است» ولی در مورد حوزهها و مراجع که میشود، مردم عوام الناس میشوند و توجه به نظرات آنها عوام زدگی؟
حقیقت این است که یکی از بزرگترین افتخارات حوزههای علمیه استقلال آنها از حکومتها و تکیه بر مردم است.
استقلال حوزههای علمیه از اصول تغییرناپذیر حوزهها است و در اساسنامه حوزهها که در سالهای اخیر به ثبت رساندیم به آن تصریح شده، ممکن است نهادهای دولتی یا اوقاف گاهی کمک به بنای مدارس دینی کنند، اما اداره حوزهها فقط با کمکهای مردم و به وسیله مراجع دینی بوده و خواهد بود.
حال اگر ناآگاهان هتاک آن را عیب میشمرند، ما این عیب را میپذیریم.
نمی دانم چرا گروههای سیاسی این افراد هتاک را از خود دور نمیکنند؟ چرا دستگاه قضایی، در برابر این همه اهانت به دین و روحانیت و مردم سکوت اختیار کرده است؟!
پاورقــــــــــــــــــــی
1) نحل/43.
2) توبه/123.
3) مجادله/11.
4) نهج البلاغه، خطبه 3.
خواندنیهای شنیدنی (2)
1. طولانیترین جنگ طولانیترین جنگ بین انگلیس و فرانسه واقع شد که به مدّت 115 سال طول کشید و از ابتدای سال 1338 شروع و تا 1453 ادامه داشت. از آن طولانیتر جنگهای صلیبی نه گانه بود که نخستین آن در سال 1096 میلادی آغاز و آخرین و نهمین آن در سال 1291 که در مجموع 195 سال میشود، پایان یافت. (1) 2. نفرت از بیکاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هرگاه شخص بیکاری را میدید، تعجب میکرد و میپرسید که کاری دارد یا نه؟ اگر متوجه میشد که بیکار است، میفرمود: از چشم من افتاد. عرض میکردند: چرا؟ میفرمود: «لاَِنَّ الْمُؤْمِنَ اِذا لَمْ یکُنْ لَهُ حِرْفَةٌ یعیشُ بِدینِه؛ (2) زیرا مؤمن وقتی حرفه و شغلی نداشته باشد، با دینش زندگی میکند (و از دینش مایه میگذارد و آن را تباه میسازد).» 3. هفتصد نماز برای یک درهم در روز قیامت افراد مدیون را که حق مردم را نپرداخته اند، در مکان مرتفعی قرار میدهند و از مردم خواسته میشود که هر کس به گردن آنان حقّی دارد، میتواند باز ستاند. در مقابل یک درهم حق مردم، ثواب هفتصد نماز قبول شده آنان را از ایشان گرفته، به پرونده صاحب حق منتقل میکنند.» (3) 4. رمز موفقیت شیخ انصاری ایشان علاوه بر تلاش و توکّل و انجام واجبات، به چند عمل مستحب از اوّل بلوغ تا پایان عمر پای بند بود و همین باعث موفقیت او شد. آن اعمال عبارت بود از: الف) قرائت یک جزء قرآن کریم؛ ب) نماز جعفر طیار؛ ج) خواندن زیارت جامعه؛ د) زیارت عاشورا با صد لعن و سلام. و این اعمال را هر روز انجام میداد. (4) 5. رمز موفقیت بزرگان یکی از رمزهای موفقیت بزرگان استفاده از تمام فرصتها بوده است. ابن رشد اندلسی دانشمند قرن ششم دارای تألیفات بسیاری در فلسفه است. نقل شده که او در طول زندگی همواره مشغول نوشتن و تألیف بود، جز دو شب: شب زفاف و شبی که پدرش از دنیا رفت. از مرحوم آیة الله گلپایگانی نقل شده است که: دورانی که در مدرسه فیضیه طلبه بودم، به شدت بیمار شدم؛ به گونهای که نمیتوانستم حرکت کنم. از رفقا درخواست کردم که مرا با بسترم به محل درس ببرند تا از درس استاد محروم نشوم. مرحوم آیة الله بروجردی همیشه در حال مطالعه بود و حتی روزهای تعطیل نیز از مطالعه غافل نبود. «ماردن کود» آن قدر اهل تلاش و کوشش بود که یکی از آثارش را در ضمن رفتن به خانه بیماران نوشته است. دکتر «بورنی» زبان فرانسوی و ایتالیایی را هنگام رفتن به اداره و بازگشتن از آن یاد گرفت. (5) و مرحوم فیض کاشانی اشعار کتاب «طاقدیس» را که نغز و دلنشین است، در مسیر راه مستراح سروده است. 6. کمک به یک حیوان، مایه سعادت آیة الله العظمی شفتی از مراجع بزرگ اصفهان و دارای قدرت معنوی و اجتماعی بالایی بود، تا آنجا که ظلّ السلطان به فقیری که از او کمک خواسته بود، گفت: چرا پیش ما آمده ای! اگر علم میخواهی، به مسجد سید برو! اگر پول و قدرت میخواهی، باز هم به آنجا نزد آیة الله شفتی برو! خود او درباره راز این موفقیت میگوید: «مدّتی بر اثر فقر غذایی نداشتم بخورم تا اینکه مجبور شدم مبلغی از رفیقم قرض گرفتم و با آن مقداری آبگوشت کلّه خریدم. در مسیر برگشت سگی بسیار گرسنه که سه تا پچهاش به پستان بی شیر او چسبیده بودند، توجه مرا به خود جلب کرد. دلم به حال آنان سوخت، با خود گفتم: من که مدّتی است رنج گرسنگی را تحمّل نمودهام، چند روز دیگر هم تحمّل میکنم. نان را در آبگوشت ترید کردم، با همان ظرف در جلوی سگ قرار دادم. با تمام اشتیاق آن را خورد. ظرف را خاک مالی نموده، شستم. مدّتی نگذشت که وضع مالی من خوب شد.» (6) 7. بزرگترین پرنده بزرگترین پرنده، تیرهای از شتر مرغ آمریکایی است که نسل آن در حال انقراض و نابودی است. این شتر مرغها در سنگال و سودان و اتیوپی زندگی میکنند و 70/2 متر ارتفاع و 165 کیلوگرم وزن دارند. (7) 8. چاه مکن بهر کسی مادر هلاکو خان از دنیا رفت. یکی از علمای اهل سنّت که به خواجه نصیرالدین طوسی حسادت میورزید، به هلاکوخان پیشنهاد کرد که برای پاسخ دادن به سؤالات نکیر و منکر در شب اول قبر خوب است خواجه نصیر را که در فن مجادله مهارت دارد، همراه مادرت دفن نمایی تا مادر بی سوادت در پاسخ سؤالات در نماند. هلاکوخان پیشنهاد را با خواجه مطرح نمود. خواجه گفت: گرفتاری تو بیش از مادر است. بگذار وقتی شما وفات کردید، همراه شما در قبر باشم و به سؤالات مَلَکین جواب دهم؛ ولی برای مادرت، این عالم سنّی مناسبتر است. هلاکو خان سخن خواجه را پذیرفت و فورا دستور داد که او را همراه مادرش دفن کنند. (8)
1. خواندنیهای دلنشین، سعیدی لاهیجی، ص102.
2. بحارالانوار، ج100، ص9، ح38.
3. پندهای جاویدان، محمدی اشتهاردی، ص203.
4. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص90.
5. رمز موفقیت بزرگان، ص178 ـ 160.
6. گفتار نراقی، ج1، ص340.
7. جنگ جوان، مهدی مستقیمی، ص156.
8. کشکول امامت، ج2، ص64.
توصیف خلیفه
در منزل والى بصره، بین بهلول و عمر بن عطاء عدوى مناظرهاى صورت گرفت. پس از بحثهاى زیادى که انجام شد، عمر عدوى از بهلول پرسید: «امام تو کیست؟».
بهلول گفت: «سَبَّحَ فى کفِّهِ الحِصى و کَلَّمَهُ الذِّئْبُ اذا عَوى و رُدَّتِ الشّمْسُ لَهُ بَینَ المَلأ و أَوْجَبَ الرَّسُولُ عَلَى الخَلْقِ لَهُ الوِلاء، فذلک امامى و امام البریات» یعنى امام من کسى است که سنگریزه در کف دستش تسبیح گفت و گرگ با او صحبت کرد و خورشید به خاطر او برگشت و حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله ولایت او را بر تمام خلق، واجب کرد. او امام من و امام همه جهانیان است.
عدوى گفت: «واى بر تو! آیا هارون الرشید را به عنوان امام و خلیفه، قبول ندارى؟»
بهلول گفت: «واى بر تو اى ملعون! یعنى تو مىگویى هارون الرشید، فاقد این اوصاف است؟ پس تو دشمن خلیفه هستى و به دروغ، او را خلیفه مىدانى».
و با این ترفند، او را رسوا نمود و والى، عدوى را از مجلس بیرون کرد. (1)
پیامبر خوش ذوق
مردى را که ادعاى نبوّت مىکرد، نزد هارون الرّشید بردند. هارون پرسید: «معجزهات چیست؟» گفت: «هر چه بخواهى». هارون گفت: «این چند نوجوان بىریش را که در مجلس حضور دارند، ریشدار کن». گفت: «حیف است که این صورتهاى زیبا و نیک را زشت کنم. اگر بخواهى، تو را بىریش مىکنم» (2)
خطبه در چاه
روزى، متوکّل به همنشینان خود گفت: «از مطاعنى که به عثمان، نسبت داده مىشود این است که وقتى ابوبکر خلیفه شد و از منبر بالا رفت، یک پله پایینتر از جایگاه پیامبر صلىاللهعلیهوآله نشست؛ و وقتى عمر خلیفه شد، یک پله پایینتر از جایگاه ابوبکر نشست. ولى هنگامى که عثمان به خلافت رسید، احترام پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خلفا را رعایت نکرد و در بالاترین نقطه منبر جلوس نمود».
یکى از حضّار گفت: «پس عثمان، حق زیادى بر گردن شما دارد. زیرا اگر او سنّت شیخین را نمىشکست و هر یک از خلفاى بعد او، یک پله پایینتر مىآمدند، حالا مىبایست شما در درون چاه، براى ما خطبه مىخواندید». (3)
پیامبر زن
در زمان خلافت الواثق باللّه، زنى را به جرم ادعاى نبوّت، دستگیر کردند و به نزد خلیفه بردند. خلیفه پرسید: «آیا تو قبول دارى که محمّد بن عبدالله صلىاللهعلیهوآله پیامبر و فرستاده خداست؟» گفت: «بله». خلیفه گفت: «مگر ایشان نفرمودهاند که لا نَبِىَّ بَعْدى».
زن گفت: «آرى، ولى ایشان نگفتند: لا نَبِیةَ بَعْدى». (4)
فرعونِ پیامبر
به مردى گفتند: «نام پیامبرانى را که در قرآن آمده، بگو». گفت: «موسى، عیسى، یحیى،... فرعون». گفتند: «فرعون که پیامبر نبود». گفت: «او ادعاى خدائى داشت؛ شما او را به اندازه یک پیغمبر هم قبول ندارید؟!»
لاى نبىّ
مردى ادّعاى پیامبرى کرد. گفتند: «دلیل نبوت تو چیست؟»
گفت: سخن محمد بن عبدالله که گفته است «لا نَبِىَّ بَعْدى» و من «لا» هستم.
سیاست علم الهدى
مرحوم سید مرتضى رحمهالله که در زمان خود، مرجعیت شیعه را به عهده داشت، عازم زیارت خانه خدا شد. علما و مجتهدین عراق، خواستند در این سفر، همراه سید باشند. سید نیز به این شرط همراهى آنها را پذیرفت که همه آنها لباس روحانیت را کنار بگذارند و در این سفر، با لباس عادى و به عنوان خدمه، آشپز، اسطبل دار و... با او همراه شوند.
همه پذیرفتند و راهى شدند و در میان آنها، فقط خود سید مرتضى معمّم بود.
وقتى وارد مکّه شدند، علماى مخالف شیعه، از سید مرتضى خواستند تا مجلس مناظرهاى با هم تشکیل بدهند و در مورد مذهب حقّه و دیگر مسائل علمى، بحث و تبادل نظر کنند. سید نیز از این پیشنهاد، استقبال کرد.
در روز مناظره، سؤال بسیار مشکل و پیچیدهاى از سید پرسیدند. سید پوزخندى زد و گفت: «جواب این سؤال، بسیار واضح و روشن است؛ به طورى که اسطبل دار من هم مىتواند به آن جواب دهد» سپس اسطبل دار را احضار کرد و از او خواست که جواب مسئله را بازگو نماید. او نیز به نحو احسن، جواب مسئله را گفت و رفت. سؤال دیگرى پرسیدند. این بار، سید جواب مسئله را به آشپز ارجاع داد و او نیز، به طور کافى و وافى، سؤال مطرح شده را پاسخ گفت. و همین طور، هر سؤالى که طرح مىشد، سید به یکى از خدمهاش ارجاع مىداد.
وقتى مخالفان، این منظره را دیدند، با خود گفتند: «وقتى اسطبل دار و آشپز سید مرتضى اینقدر با سواد و ملاّ باشند، پس خود سید چگونه است؟»
و این قضیه، موجب اعزاز و احترام شیعه، در نزد مخالفان گردید.
على علیهالسلام و حوضش
آقائى بالاى منبر گفت: «روز قیامت، على علیهالسلام در کنار حوض کوثر مىایستد و به شیعیان، آب مىدهد. البته کسانى مىتوانند از آن آب بخورند که نماز بخوانند، روزه بگیرند، خمس و زکات بدهند، زنا نکنند، شراب نخورند، دزدى نکنند، دروغ نگویند، تهمت نزنند، غیبت نکنند و..»
یکى از مستمعین بلند شد و گفت: «اگر واقعا اینطور باشد که شما مىگویید، پس على علیهالسلام مىماند و حوضش»
پاورقــــــــــــــــــــی
1. مردان علم در میدان عمل، ج1، ص492.
2. ریاض الحکایات، ص124.
3. زهر الربیع، ص332.
4. ریاض الحکایات، ص124.
(عبارات کنایی)
بیان بعضى از مسایل اخلاقى یا احکام شرعى و... موجب بدآموزى و تأثیر منفى در بعضى از شنوندگان مىشود.
مثلاً، چنانچه یکى از مفطرات به حرام روزه ـ که استمناست ـ بیان گردد به احتمال قوى بیان این حکم بعضى از افراد را ـ که از کم و کیف آن عمل زشت با خبر نبودهاند ـ به سوى آن سوق مىدهد. بیان چنین نکات چگونه باید باشد؟
مبلّغ گرامى!
توجّه حضرت عالى را به دو نکته جلب مىکنیم:
1 ـ امام على علیهالسلام فرموده است: «التدبیر قبل العمل یؤمنک من الندم؛ تدبیر (و برنامهریزى) قبل از شروع کار، تو را از پشیمانى ایمن مىسازد.» (1)
یکى از نکات اساسى و قابل توجّه براى برنامهریزى در خصوص ارائهى یک منبر یا یک جلسهى گفت و گو و تبلیغ، شناسایى نوع مخاطبان است. پس از شناسایى مخاطب مىتوان دربارهى موضوع قابل بحث و نحوهى ارائهى آن اندیشید.
در موضوع مورد سؤال باید دید با توجّه به نوع مخاطب شما، تا چه اندازه طرح این بحث اثر مطلوب مىگذارد. در صورتى که ارائهى بحث سود بیشترى نسبت به عدم طرح آن داشته باشد، مىتوان بحث را مطرح کرد.
2 ـ پس از تصمیم بر طرح یک بحث، نکته حساس دیگر در برنامهریزى، گزینش قالب مناسب براى ارائهى بحث است. در خصوص موضوع مورد سؤال و امثال آن بهترین قالب براى روشن کردن بحث بدون این که عوارض منفى داشته باشد، استفاده از قالب کنایه و عبارات غیر صریح است.
مثلاً مىتوان در مسئلهى مورد بحث چنین گفت: اگر کسى در حال روزه خود را ناپاک کند، حکمش چنین و چنان خواهد بود. طبیعى است که مخاطب اگر مسئله برایش کاملاً روشن نشود پس از ارائهى بحث، از شما سؤال خواهد کرد و آن وقت به صورت خصوصى بهتر مىتوان مسئله را براى او روشن نمود.
پاورقــــــــــــــــــــی
1 ـ بحارالانوار، ج 71، ص 238.
1. مردی از 600 کیلومتری به دیدن شهید رجائی رحمه الله آمد، گفتند کارش زیاد است و فرصت ندارد. ساعتها نشست تا اینکه آقای نخست وزیر از اطاق بیرون آمد. آن مرد دست رجایی را بوسید و گفت: این ادای دینی بود به معلمی که بسیار چیزها را به من آموخته بود و من این راه طولانی را فقط برای همین کار آمدم. (1)
2. شهید مطهری رحمه الله وقتی نام اساتید خود را میبرد، آن را با احترام و تعظیم بسیار زیاد همراه میساخت؛ مثلا به نام علامه طباطبایی رحمه الله که میرسید، میگفت: «روحی له الفداء؛ جانم فدایش باد» و در مورد استاد دیگرش میرزا علی آقا شیرازی رحمه الله میگوید: شب و روزی نیست که خاطرهاش در نظرم مجسم نگردد و از وی یاد نکنم. (2)
3. شخصی خدمت امام سجاد علیه السلام رسید و گفت: این مرد پدرم را کشته است. حضرت فرمود: میتوانی قصاص کنی، اما بگو ببینم، آیا این مرد تا به حال خدمتی به تو نکرده؟ عرض کرد: فقط چند روزی به من درس داده است. حضرت فرمود: حق ارشاد بیش از خون ارزش دارد. آن مرد از قصاص گذشت، نوبت به دیه رسید و قاتل توانایی دادن صد شتر نداشت. امام علیه السلام فرمود: حاضری ثواب هدایت و ارشادت را به من بدهی و من صد شتر به جای تو بدهم؟ او گفت: اگر فردای قیامت مقتول جلوی مرا بگیرد، هیچ توشهای غیر از این درس دادن ندارم. امام به ولی مقتول فرمود: اگر از او بگذری روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله برایتان میخوانم که از همه دنیا برای هر دو شما با ارزشتر است. او هم از حق خود گذشت و دیه را بخشید. (3)
4. ابن سینا در سن بیست سالگی تمام علوم زمان خود را فرا گرفته بود. روزی به مجلس درس ابن مسکویه حاضر شده و با کمال غرور گردوئی را جلوی استاد گذاشت و گفت: مساحت این گردو را حساب کن. استاد جزوهای در علم اخلاق جلوی ابن سینا گذاشت و گفت: تو اول اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت گردو را حساب کنم. (4)
5. سید رضی رحمه الله گرد آورنده نهج البلاغه، استادی غیرمسلمان داشت. وقتی این استاد از دنیا رفت او را در قبرستان غیرمسلمانها دفن کردند. هر وقت سید رضی رحمه الله از این قبرستان عبور میکرد، از اسب پیاده میشد و تا آخر قبرستان به احترام استاد پیاده میرفت، بعد از آن سوار میشد و به راه خود ادامه میداد. علت این کار را
پرسیدند، فرمود: آخر معلم من در این قبرستان خوابیده است. (5)
6. به اسکندر گفتند چرا معلم را بیش از پدرت تعظیم میکنی؟ گفت: چون پدر مرا از عالم ملکوت به زمین آورد و معلم مرا از زمین به آسمان میبرد. (6)
پینوشـــــــــــــــتها:
1) مجله حوزه، ش 16.
اینترنت ملی
فیسبوک سیاه، دام جدید هکرها
شهادت علی اصغر حسین(علیه السلام)
سیر نمایشگاهی حجاب
تجربه ای زیبا با وبگردی در وبلاگستان امام صادق(ع)
شمر امروز
من یک بسیجیم
سیر نمایشگاهی ما می توانیم-1
سیر نمایشگاهی ما می توانیم-1(سری دوم)
سیر نمایشگاهی حجاب در بیانات مقام معظم رهبری
سیر نمایشگاهی بیانات رهبری در رایطه با حجاب
به عمل کار برآید به اشک ریختن نیست
حماسه «نهم دی ماه» در کلام حضرت آیتالله خامنهای
اعجاز قرآن ، قسم به انجیر و زیتون ...
دیدار اعضای مجمع خیرین سلامت کشور با رهبر انقلاب
مجموعه چندرسانهای: «بیخواص»
بازدید دیروز : 28
کل بازدید : 666549
کل یاداشته ها : 462